احرام عاشقانه

دلش پیش راضیه گیر کرده بود. دوست داشت همین جا کنار خانه خدا عقد کنند...

به گزارش متادخت، از دور که می‌آید، نگاهش می‌کنم ولی زود سرم را پایین می‌اندازم. این چند روز که در کاروان زیر نظرش داشتم بدجور مهرش به دلم نشسته، خوبی‌اش این است که هم پدر و مادر او و هم آقاجان اینجا هستند شاید بشود همین جا عقد کنیم، چی بهتر از این که کنار خانه خدا به هم محرم شویم. بلند می‌شوم تا به اتاق بروم باید به پدر بگویم. در می‌زنم و در را باز می‌کنم، همه جا ساکت است. آقا جان روی تخت خوابیده، جلو می‌روم باد کولر مستقیم به پهلوهایش می‌خورد، ملافه را رویش می‌اندازم و خودم روی تخت ولو می‌شوم. راضیه را اولین بار در جلسه هماهنگی کاروان دیده بودم نجابتش چشمم را گرفت.  مادرش که صدایش کرد فهمیدم اسمش راضیه است. ولی نگرانم اگر از من خوشش نیاد چه؟ آقاجان غلتی می‌زند و تا چشمش به من می‌افتد سلام می‌کند، مودب می‌نشینم. می‌پرسد:

– کجا بودی پسر؟ داشتم نگرانت می‌شدم

– نگران چی آقاجون؟ من سی سالمه گم که نمیشم. رفته بودم زیارت

– پدر نشدی نمیفهمی من چی میگم بابا

بلند می‌شوم و کنارش روی تخت می‌نشینم. خجالت  می‌کشم ولی باید حرفم را بزنم

– میگم آقاجون میخوام یه چیزی بگم! خجالت میکشم

آقاجان بلند می‌شود و مستقیم در چشمانم نگاه می‌کند.

– چیزی شده؟

– راستش از دختر آقای توکلی خوشم اومده. میگم میشه با باباش حرف بزنی شاید بشه اصلا همین جا عقد کنیم.

آقاجان شروع می‌کند به خندیدن. خجالت می‌کشم و سرم را پایین می‌اندازم.

– خب پس بلاخره پسر ما هم دم به تله داد. بذار فردا قراره مُحرم شیم، از احرام که در اومدیم با باباش حرف می‌زنم

– به احرام چه ربطی داره؟ هر چی زودتر بگیم که بهتره

آقاجان دست روی شانه‌ام می‌گذارد و می‌گوید :

– صبر کن باباجان، صبر

بعد می‌گوید:

– می‌دونستی عقد کردن در حال احرام حرامه؟

با تعجب نگاهش می‌کنم.

– باور کن! چند روز صبر کن دلم روشنه بابا، روشن…

پیوست:

ماده 1053 قانون مدنی: عقد در حال احرام باطل است و با علم به حرمت موجب حرمت ابدی است.

دیدگاه خود را اینجا قرار دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط