برای همیشه
30 آبان 1402 1402-10-24 13:54برای همیشه
- متادخت
- 30 آبان 1402
- 12:17 ق.ظ
- No Comments
به گزارش متادخت، دست در دست همدیگر در پارک قدم میزنیم. همیشه دوستش داشتم، وقتی که خانوادهاش با ازدواجمان مخالفت کردند دیوانه شدم. دلم میخواست خودم را بکشم. ولی حالا کنارش بودم، چه اهمیتی داشت که زن و بچه داشته باشد؟ چه اهمیتی داشت که ما پنهانی همدیگر را دوست داشته باشیم؟ میدانم که بالاخره به همه خواهد گفت. انگشتانش را فشار میدهم و میگویم:
- ایرج! فردا صیغهمون تموم میشهها
ایرج نگاهی عاشقانه حوالهام میکند و جواب میدهد:
- چه اهمیتی داره؟ تمدیدش میکنیم، برای همه عمر، نظرت چیه؟
در جایم میخکوب میشوم؛ یعنی میخواهد عقدم کند.
- واقعا میگی ایرج؟ یعنی میخوای عقد کنیم؟ مگه نگفتی مهریه زنت سنگینه نمیتونی طلاقش بدی!
بلند میخندد.
- نه بابا عقد چیه؟ مگه از جونم سیر شدم. میخوای به خاک سیاه بشینم؟ منظورم این بود که صیغه نامحدود میکنیم، مگه چه فرقی داره؟ مهم اینه که من فقط عاشق توام. این که اسمت تو شناسنامه من باشه یا نباشه چه اهمیتی داره؟
وا میروم، از نور امیدی که در دلم ایجاد شده بود خجالت میکشم.
- ایرج یعنی من و تو نباید هیچ وقت بچهدار شیم؟ تو بچه داری ولی من چی؟ من که از ازدواج قبلیم بچه ندارم باید چیکار کنم؟
نیمکتی را در گوشه پارک نشانم میدهد، قدمزنان میرویم و روی نیمکت مینشینیم.
- ببین عزیزم! از همون روز اول بهت گفتم این ازدواج نمیتونه علنی باشه و تو قبول کردی. بهت گفتم که فکر بچهدار شدن رو هم از سرت بیرون کن، باز تو قبول کردی. تو میدونی من عاشقتم بخاطر همین گفتم صیغه نامحدود بخونیم که همیشه مال هم باشیم، تو هم خیالت راحت باشه.
اشک آرام از چشمانم سرازیر میشود.
- ایرج! ازدواج موقت اسمش روشه، یعنی موقته.
بلند میشوم. دلم میخواهد کمی تنها باشم.
- میخوام برم خونه، فردا بهت زنگ میزنم.
همانطور که اشکهایم را پاک میکنم، راه میافتم و به علاقهام فکر میکنم و به ازدواجی که قرار بود پنهان بماند.
پیوست:
ماده 1075 قانون مدنی: نکاح وقتی منقطع است که برای مدت معینی واقع شده باشد.
مطالب مرتبط
برید زندگی کنید
قاضی سرش را از روی برگهها بلند کرد و به مرد نگاه کرد و گفت:
– یعنی دلیلتون برای ازدواج مجدد بچه پسره؟
– بله آقای قاضی مگه ایرادی داره؟
همدم تنهایی
من و خواهرم که سواد درست و حسابی نداریم، روز عقد داداش عروس با وکالت اومد محضر، بعدا فهمیدیم که چه کلاهی سرمون رفته! اون دختره که به خواهرم نشون دادن رو به ما نداده بودن! یه پیرزن که یکی دو سالم از خودم بزرگتره رو عقد کردم.
دوست عزیزم
همینطور احمقانه فکر میکنی که هیچی نمیشی! من که میدونم تو از این پیرمرده خوشت نمیاد و برای پول زنش شدی. ازش بکن برو برای خودت یه زندگی خوب درست کن لذتشو ببر.
مجبورم کردی
اگر تو خونه خریدی و اون ماشینت عوض کردی بخاطر این بود که من خرج خونه رو دادم و تو هی پولهات جمع کردی، وام گرفتی حالا برای من شاخ شدی؟!
جراحی لعنتی
از همان سال اول دانشگاه عاشقش شدم. قیافه و برورویی هم نداشت اما نجابتش برای من همه چیز بود. اولینبار یکی از اساتید خانم را واسطه کردم تا در جریان علاقه من به خودش قرار بگیرد، اما خیلی راحت دست رد به سینهام زد…
برای همیشه
30 آبان 1402 1402-10-24 13:54آخرین مطالب
مرد و زنِ همراه، خانواده متعادل
3 آذر 1403برید زندگی کنید
3 آذر 1403مطالب پربازدید