متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خلاقیت، لازمه‌ مادری است

زندگی‌اش را براساس آموخته‌های قرآنی پیش می‌برد؛ خانه‌داری، همسرداری، تربیت فرزند، ارتباط با همسایه‌ها و دیگر کارهایی که به امور روزانه‌اش مربوط می‌شود. همه را با توجه به آنچه در آیات الهی یاد گرفته انجام می‌دهد. مهناز عظیمی حافظ قرآن است و فرزندانش هم در وادی قرآن فعالیت دارند.

به گزارش متادخت، محمد، پسر بزرگش یکی از قاریان ممتاز کشوری است و علی، پسر دیگرش هم در این زمینه تلاش می‌کند. اما خود عظیمی حافظ قرآن‌شدنش را مدیون همراهی همسرش محمود کاکاوند است؛ مردی که سال‌ها عمرش را در راه ترویج علوم قرآنی صرف کرده است. این خانواده قرآنی، آرامش و نشاطی را تجربه کرده‌اند که حاضر نیستند با هیچ‌چیز در این دنیا عوض کنند. عظیمی به نکته جالبی اشاره می‌کند؛ اینکه برای تربیت قرآنی فرزندانش از روش‌های خاصی بهره گرفته است. او از خودش و اهل خانه برایمان تعریف می‌کند.

زندگی آدم‌هایی که سروکارشان با قرآن است و قرآنی رفتار می‌کنند با زندگی آدم‌های معمولی کمی فرق می‌کند. وقتی با آنها نشست و برخاست کنی متوجه تغییرات خواهی شد؛ مثل خانواده کاکاوند که با حضور در خانه‌شان می‌توان به خوبی آرامش را درک کرد. خانه‌شان برخلاف اغلب ساختمان‌های بلند و کوتاه شهر، یک حیاط کوچک نقلی دارد. ظاهر آن قدیمی به‌نظر می‌رسد اما آنقدر حال خوشی دارد که قدمتش به چشم نمی‌آید.

عظیمی مانند بعضی از بانوان که به زرق و برق زندگی اهمیت می‌دهند، نیست. ساده‌زیستی را بیشتر دوست دارد؛ از همان جوانی که زندگی‌اش را با محمود کاکاوند شروع کرد. در خانه‌اش ردی از تجملات دیده نمی‌شود و می‌گوید: «بی‌آلایشی را دوست دارم. زمانی که زندگی مشترکم را شروع کردم تازه انقلاب به پیروزی رسیده بود. فرمایش امام‌خمینی(ره) را شعار زندگی‌ام قرار دادم؛ اینکه ساده‌زیست باشم. همسرم آن زمان معلم قرآن بود و در مدرسه تدریس می‌کرد. حقوق چشمگیری هم نداشت اما زندگی‌مان خوب سپری می‌شد. او هر هفته در خانه کوچکمان جلسه قرآن برگزار می‌کرد و بعد هم به مهمان‌ها شام می‌داد. بچه‌های من در این شرایط رشد کردند و بزرگ شدند.»

از بازی تا آموزش در آپارتمان
محمد سال 1363و علی سال 1365به دنیا آمدند؛ 2کودک نوپا و خیلی هم بازیگوش. نگهداری از آنها وقت زیادی از عظیمی می‌گرفت؛ به‌خصوص که خودش هم شاغل در بنیاد مستضعفان بود. می‌گوید: «محمد و علی شیطنت زیادی داشتند. اتاق را تبدیل به زمین فوتبال می‌کردند و ساعت‌ها بازی می‌کردند. دوست نداشتم بیرون از خانه بروند. برای همین شرایط تفریح‌شان را در خانه فراهم کرده بودم. مادر باید برای بچه وقت بگذارد. وقتی هم به مدرسه رفتند من از کارم استعفا کردم تا بیشتر به بچه‌هایم برسم.»

البته با توجه به شرایط آپارتمان‌نشینی شاید امکان آن مهیا نباشد که بچه‌ها در خانه بازی کنند. این کار می‌تواند باعث سروصدا شده و همسایه‌ها را آزرده‌خاطر ‌کند. عظیمی راه‌حلی ارائه می‌دهد: «مادر باید خلاقیت داشته باشد. با بچه‌ها بازی‌های فکری و بدون صدا انجام دهد؛ فوتبال‌دستی، عروسک‌بازی، ماشین بازی، اریگامی، نقاشی و ده‌ها بازی دیگر که کودک را شاد می‌کند. مادر باید اطلاعاتش را به روز کند.»

او سال 1369تصمیم به حفظ قرآن گرفت. ساعاتی از روز را که مشغله کمتری داشت ضبط‌صوت را روشن می‌کرد و همراه با نوارکاست آیات قرآن را به ذهن می‌سپرد. عظیمی تعریف می‌کند: «هیچ وقت فکر نمی‌کردم بچه‌ها حواسشان به‌کار من هست. با اینکه کوچک بودند الگو‌برداری می‌کردند و آیات قرآن را حفظ می‌کردند.»

خاطره شیرین روز اول مدرسه
محمد از شنیدن صوت قرآن پدر و مادر لذت می‌برد. با اینکه مدرسه نمی‌رفت از عبدالباسط تقلید می‌کرد. برای همین روز اول مدرسه وقتی سر صف قرآن خواند موردتشویق معلمان خود قرار گرفت.
مادر می‌گوید: «همسرم خیلی مقید بود تا بچه‌ها به هیئت بروند. می‌گفت بیایند ولی بازی کنند. خود فضای معنوی هیئت آنها را هدایت می‌کند. کمی که بزرگ‌تر شدند همراه پدرشان در جلسات قرآن شرکت می‌کردند. آقای حنیفی، داور مسابقات قرآنی هم حضور داشت. همین انگیزه‌ای شد تا محمد بیشتر ترغیب به یادگیری صوت و لحن شود. محمد با پسر آقای حنیفی که داور مسابقات قرآنی بود آشنا شد. همین انگیزه او را برای قرائت قرآن بیشتر کرد. هر آیه‌ای که نزد استاد حنیفی یاد می‌گرفت و زیبا می‌خواند همسرم به او هدیه می‌داد. البته در مورد علی هم همینطور بود. هر آیه‌ای حفظ می‌کرد جایزه می‌گرفت. برادرها برای یادگیری قرآن همیشه با هم رقابت می‌کردند.»

دوست بد، بچه را به گمراهی می‌کشد
عظیمی حرف‌های جالبی در زمینه فرزندپروری دارد؛ مثل استادی که درس‌های دانشگاهی را یاد می‌دهد. سرشار از تجربه است و این را از برکت آیات قرآن می‌داند. معتقد است که محیط خانه شخصیت بچه را می‌سازد. در خانه‌ای که پدر و مادر به راحتی خطا می‌کنند نباید انتظار داشت بچه‌ها سربه راه باشند. او به نکته جالبی اشاره می‌کند: «من در انتخاب دوست بچه‌ها خیلی دقت می‌کردم. برایم مهم بود که با چه‌کسی همنشین هستند، چون دوست بد، بچه را به گمراهی می‌کشد. بچه‌ها، همه‌شان لوح سفیدی دارند و مستعد یادگیری‌اند. این وظیفه پدر و مادر است که اجازه ندهد هر چیزی در لوح وجودی آنها نوشته شود.»

روش‌های تربیتی ویژه مامان‌مهناز
از لحن صحبت‌های عظیمی می‌توان پی برد توجه زیادی به سلامت خانواده‌اش داشته است. او مادر را مهم‌ترین فرد در شکل‌گیری شخصیت فرزند می‌داند؛‌ اینکه زمینه رشد و تعالی او را فراهم کند و نگذارد موانع پیش‌رو، اعتماد به نفس کودکش را تخریب کند. برای همین رفتار عملی را مهم‌تر از تذکر زبانی یا تنبیه می‌داند.

عظیمی برای آموزش وقت‌شناسی و احترام به حقوق دیگران روش زیبایی را به‌کار برده است و تعریف می‌کند: «من آداب قرض‌دادن را با قرض‌گرفتن پول از بچه‌هایم به آنها یاد دادم. مثلا از محمد هزار تومان می‌گرفتم و می‌گفتم 3روز دیگر پس می‌دهم. همین کار را هم می‌کردم یا به آنها می‌گفتم خرید دارم راس ساعت 10فلان فروشگاه باش. خودم زودتر آنجا بودم که به او بفهمانم احترام به دیگران و وقت‌شناسی چقدر مهم است. دیگر اینکه همیشه گوشه اتاق رحل قرآنی می‌گذاشتم و ساعت معینی را برای خلوت با خدا درنظر می‌گرفتم. بچه‌ها می‌دانستند آن ساعت وقتم اختصاص به عبادت دارد. کارهایی که انتظار داشتم انجام دهند را خودم انجام می‌دادم تا یاد بگیرند.»

هیچ وقت برای خطا، بچه‌هایم را تنبیه نکردم
در خانواده کاکاوند تحکم و جبر وجود ندارد و بچه‌ها به اختیار و با آگاهی راه خود را انتخاب کرده‌اند. محمد هم‌اکنون کارشناسی‌ارشد رشته الهیات دارد و کارش تدریس علوم قرآنی است. اما علی علاقه زیادی به رشته روانشناسی داشته و در کنار فعالیت‌های قرآنی سعی می‌کند در علم روانشناسی فعالیت کند.

مادر می‌گوید: «مانوس‌شدن با قرآن انسان را در برابر جرائم و آسیب‌های اجتماعی بیمه می‌کند. من در زندگی شخصی‌ام آرامشی دارم که با هیچ‌چیز دیگر نمی‌توان جایگزین کرد. در خانواده ما تندی و بی‌احترامی جایگاهی ندارد. اگر هم اختلاف نظری باشد همه با احترام با هم برخورد می‌کنند. هیچ وقت برای خطا یا شیطنت‌شان آنها را تنبیه نکردم.»  بعد هم می‌خندد و خاطره جالبی تعریف می‌کند: «محمد در شلوغی پدیده‌ای بود برای خودش. عادت داشت لباس‌ها را از داخل کمد وسط اتاق می‌ریخت یا با قابلمه‌ها بازی می‌کرد. یک‌بار خیلی از دستش عصبانی شدم. فقط او را به اتاقی فرستادم و گفتم بیرون نیا. اما بعد از چند دقیقه عذرخواهی‌اش را قبول کردم و او را بیرون آوردم.»

همشهری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط