متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ارث پدری

بیتا تصمیم می‌گیرد خانه‌ای را که از پدرش به او ارث رسیده بفروشد که با واکنش شدید همسرش مواجه می‌شود.

به گزارش متادخت، پیام در خانه را محکم باز می­‌کند و با صدای بلند بیتا را صدا می­‌کند:

  • بیتا کجایی؟

بیتا که از شنیدن صدای پیام ترسیده است سراسیمه از اتاق بیرون می‌­آید و خودش را به پیام می‌­رساند.

  • سلام چی شده چرا داری فریاد می­‌کشی؟ بچه خوابه!

پیام که از شدت خشم هیچ چیز جلودارش نیست می­‌گوید:

  • به جهنم که خوابه! کی بهت اجازه داد خونه رو بذاری واسه فروش؟

بیتا تازه متوجه می‌­شود داستان از چه قرار است. سعی می­‌کند نفس عمیقی بکشد و با خونسردی پاسخ همسرش را بدهد.

  • چیزی نشده، هنوز که فروش نرفته!
  • چیزی نشده؟ تو خونه رو به بنگاه سپردی میگی چیزی نشده!

بیتا که صدای گریه پسرش نگرانش کرده به سمت اتاق می­‌رود و می­‌گوید:

  • بشین من الان میام برات همه چیز رو می­گم.

لحظاتی بعد بیتا با کودکش که در آغوشش شیر می­‌خورد برمی‌­گردد و روبه‌روی پیام می‌­نشیند.

  • کی بهت گفت؟
  • عباس آقا بنگاهی سر کوچه.

بیتا سعی می‌­کند در چشمان پیام نگاه نکند و خودش را سرگرم پسرش نشان دهد.

  • ببین پیام جان! این دو تا واحد آپارتمان از پدرم به من ارث رسیده، یکی رو که نشستیم، اون یکی رو هم می­خوام بفروشم برای دخترای نیازمند جهیزیه بخرم.
  • تو غلط می­کنی مگه دست خودته؟ من رو این خونه حساب کردم.
  • درست صحبت کن پیام! این چه طرز حرف زدنه؟ خونه خودمه، می­خوام بفروشمش خیرات کنم برای پدرم، به هیچ کسی هم به غیر از خودم ربط نداره.

پیام خشمگین از جایش بلند می­شود.

  • یعنی چی به من ربط نداره؟ من شوهرتم، بدون اجازه من نباید کاری بکنی. این خونه سهم من و بچه­مون هم هست.

بیتا محکم و استوار رو به روی پیام می‌­ایستد، صدایش را کمی صاف می‌­کند و قاطع می‌­گوید:

  • این خونه مال منه. من می­خوام خرج امور خیریه کنم هیچ کس هم نمی­تونه جلوم رو بگیره.

بیتا منتظر واکنش پیام نمی­‌ماند و راهی اتاق می­‌شود تا پسرش را که از سر و صدای آن­ها ترسیده آرام کند.

پیوست:

ماده 14 قانون ازدواج

زن می‌­تواند در دارائی خود بدون اجازه شوهر هر تصرفی که می­‌خواهد بکند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط