به گزارش متادخت، پیام در خانه را محکم باز میکند و با صدای بلند بیتا را صدا میکند:
- بیتا کجایی؟
بیتا که از شنیدن صدای پیام ترسیده است سراسیمه از اتاق بیرون میآید و خودش را به پیام میرساند.
- سلام چی شده چرا داری فریاد میکشی؟ بچه خوابه!
پیام که از شدت خشم هیچ چیز جلودارش نیست میگوید:
- به جهنم که خوابه! کی بهت اجازه داد خونه رو بذاری واسه فروش؟
بیتا تازه متوجه میشود داستان از چه قرار است. سعی میکند نفس عمیقی بکشد و با خونسردی پاسخ همسرش را بدهد.
- چیزی نشده، هنوز که فروش نرفته!
- چیزی نشده؟ تو خونه رو به بنگاه سپردی میگی چیزی نشده!
بیتا که صدای گریه پسرش نگرانش کرده به سمت اتاق میرود و میگوید:
- بشین من الان میام برات همه چیز رو میگم.
لحظاتی بعد بیتا با کودکش که در آغوشش شیر میخورد برمیگردد و روبهروی پیام مینشیند.
- کی بهت گفت؟
- عباس آقا بنگاهی سر کوچه.
بیتا سعی میکند در چشمان پیام نگاه نکند و خودش را سرگرم پسرش نشان دهد.
- ببین پیام جان! این دو تا واحد آپارتمان از پدرم به من ارث رسیده، یکی رو که نشستیم، اون یکی رو هم میخوام بفروشم برای دخترای نیازمند جهیزیه بخرم.
- تو غلط میکنی مگه دست خودته؟ من رو این خونه حساب کردم.
- درست صحبت کن پیام! این چه طرز حرف زدنه؟ خونه خودمه، میخوام بفروشمش خیرات کنم برای پدرم، به هیچ کسی هم به غیر از خودم ربط نداره.
پیام خشمگین از جایش بلند میشود.
- یعنی چی به من ربط نداره؟ من شوهرتم، بدون اجازه من نباید کاری بکنی. این خونه سهم من و بچهمون هم هست.
بیتا محکم و استوار رو به روی پیام میایستد، صدایش را کمی صاف میکند و قاطع میگوید:
- این خونه مال منه. من میخوام خرج امور خیریه کنم هیچ کس هم نمیتونه جلوم رو بگیره.
بیتا منتظر واکنش پیام نمیماند و راهی اتاق میشود تا پسرش را که از سر و صدای آنها ترسیده آرام کند.
پیوست:
ماده 14 قانون ازدواج
زن میتواند در دارائی خود بدون اجازه شوهر هر تصرفی که میخواهد بکند.