به گزارش متادخت،
آن روز هوا گرم بود اما هیچ چیز نمیتوانست مجلس درس صادقآلمحمد(ع) را از رونق بیندازد، امام جعفرصادق(ع) در میان اصحابش نشسته بود و به سوالات آنها پاسخ میداد. هرکس سوالی میپرسید و پاسخی درخور دریافت میکرد، سوالی نبود که امام جعفر صادق را یارای پاسخ دادن به آن نباشد. هنوز جمعیت زیادی در مجلس بود که حبابه والبیهّ وارد مجلس شد. او یکی از دو زنی بود که در میان شاگردان امام صادق(ع) میدرخشید.
حبابه جلو آمد سلام کرد و نشست، سر به زیر انداخت، منتظر شد تا امام اجازه دهد و او سوالاتش را بپرسد. سوالاتی از حرام و حلال داشت که چند روزی ذهنش را مشغول کرده بود و میدانست جز امام جعفر صادق(ع) کسی را توان پاسخ دادن به این سوالات نیست. سالها بود که شاگردی فرزند رسول خدا را کرده بود و این مسئله را باعث فخر خود و خاندانش میدانست. امام صادق(ع) رخصت داد تا حبابه سوالاتش را بپرسد، او سوالاتش را یکی یکی میپرسید و امام جعفر صادق(ع) با دقت به تمام آنها پاسخ میداد و حبابه جواب سوالات را در لوح جانش ثبت میکرد. سوالاتش که تمام شد حبابه از امام(ع) اجازه مرخصی خواست و برخواست و مجلس را ترک کرد. حبابه که رفت امام صادق(ع) رو به یارانش کرد و فرمود: «آیا تا به حال از این مسائل که حبابه پرسید سوالاتی بهتر و دقیقتر شنیده بودید؟» سکوتی میان جمع حاکم شد. بعضی از شنیدن این کلام خوششان نیامد و با خودشان فکر میکردند زن را چه به درس و بحث علمی؟ لحظاتی که گذشت یکی از میان جمع گفت: فدایت شوم ای پسر رسول خدا، به درستی که چشم و دل ما روشن شد… امام جعفر صادق(ع) لبخندی زد.
حبابه رفته بود اما سخنی که مولایش در مورد او گفته بود به گوشش رسید. حبابه در پوست خود نمیگنجید حالا در راهی که در پیش گرفته بود مصمم شده بود. او باید بیشتر تلاش میکرد تا باعث سرافرازی مولایش شود.
منبع: ریاحین الشریعه، ج4، ص 1036