به گزارش متادخت، رو به رویش مینشینم. صورتش لاغرتر شده، دلم برایش تنگ نشده و دیگر دوستش ندارم.
زبان به گلایه باز میکند: «خیلی بیمعرفتی سحر! چرا این همه مدت نیومدی ملاقاتم؟» گوشه روسری را دور انگشتم میپیچانم.
صدایم میکند: «سحر چرا نگام نمیکنی؟ من دلم برات تنگ شده!» سرم را بالا میآورم و به چشمان آبیاش خیره میشوم.
باید همه حرفهایم را بزنم: «بیمعرفت تویی که پا گذاشتی رو عشق من، بیمعرفت تویی که نون حروم آوردی سر سفره من، بیمعرفت تویی که…» گریه امانم نمیدهد. به هقهق میافتم. میخواهد دلداریم دهد، ولی من دلداریش را نمیخواهم.
زیر لب میگوید: «سحر من هر کاری کردم برای تو کردم، میخواستم خوشبختت کنم. میخواستم هیچی تو زندگیت کم نداشته باشی.» در میان گریههایم میگویم: «دروغ نگو، تو دنبال دلِ خودت بودی وگرنه من به همون زندگی ساده راضی بودم. خدا ازت نگذره که آبرومو بردی.»
امین هم به گریه میافتد: «جبران میکنم سحر، قول میدم. این شش سال زودتر از چیزی که فکر کنی تموم میشه، میام بیرون همه چی رو از اول میسازیم.»
اشکهایم را پاک میکنم و میگویم: «دیگه فرصتی نمونده، درخواست طلاق دادم. من نمیتونم منتظر یه دزد بمونم.»
بُهت زده نگاهم میکند. ضربه آخر را محکمتر میزنم: «مِهرت از دلم رفته امین! دیگه دوسِت ندارم که بخوام منتظرت بمونم.»
خودش را جمع و جور میکند و میگوید: «طلاقت نمیدم، من عاشقتم.»
از جایم بلند میشوم، برای آخرین بار نگاهش میکنم و قاطع میگویم: «من احتیاج ندارم تو طلاقم بدی، خودت توی عقدنامه وکالت دادی که اگه بیشتر از پنج سال افتادی زندان، حق طلاق با منه. حالا هم کاری ازت برنمیاد.»
دیگر منتطر نمیمانم، باید زودتر از این زندان بیرون بروم.
پیوست:
ماده 6 شروط ضمن عقد: زن در این موارد وکیل است که خودش را مطلقه سازد؛ محکومیت شوهر به حکم قطعی به مجازات ۵ سال حبس یا بیشتر یا به جزای نقدی که بر اثر عجز از پرداخت منجر به ۵ سال بازداشت شود. یا حبس و جزای نقدی که مجموعاً منتهی به ۵ سال یا بیشتر بازداشت شود و حکم مجازات در حال اجرا باشد.