متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بکاره هلالیه

بکاره پیر شده بود و حالا معاویه فرصت را مناسب یافته بود تا از او انتقام بگیرد. انتقام تمام سال‌هایی را که از علی حمایت کرده بود.

به گزارش متادخت، معاویه تازه به مدینه رسیده بود هنوز احساس خستگی می‌­کرد ولی مجبور بود در این مجلس حاضر باشد، دلش می­‌خواست زودتر به خوابگاهش برود. دستش را جلو برد و خوشه‌­ای انگور برداشت، هنوز انگور را در دهان نگذاشته بود که در باز شد و پیرزنی فرتوت وارد شد. معاویه چشمانش را تنگ کرد تا پیرزن را بشناسد. سپس آرام در گوش عمرو بن عاص گفت:

  • او بکاره هلالیه است؟

عمرو بن عاص سری به تایید تکان داد و گفت:

  • خودش است هم پیر شده و هم چشمانش کم فروغ.

خنده­‌ای شیطانی روی لبان معاویه نشست، رو به بکاره کرد و گفت:

  • خودت هستی بکاره؟ زمانه تو را عوض کرده است.

بکاره که حالا گوشه‌­ای آرام نشسته بود پاسخ داد:

  • بله، این عادت روزگار است: زندگی، پیری و سپس مرگ.

عمرو بن عاص، صدایش را در گلو انداخت و طوری که همه بشنوند خطاب به معاویه گفت:

  • این همان زنی است که در جنگ صفّین حضور داشت و هنگام جنگ، برادرش را به مبارزه با ما تشویق می­کرد.

سپس اشعار او را خواند. جو مجلس تغییر کرد. مروان بن حکم و سعد بن عاص نیز شروع کردن به خواندن اشعاری که بکاره بر علیه معاویه سروده بود.

بکاره دیگر سکوت نکرد خشمگین بود پس رو به معاویه گفت:

  • ای معاویه! اکنون که پیر شده‌ام و فروغ چشمانم رفته است، سگ­هایت را بر من حمله‌ور می­‌کنی تا بانگ زنند. به خدا قسم که من این شعرها را گفتم و آنچه از اشعار من نشنیده­‌ای بسیار بیشتر است از آنچه شنیده‌ای.

معاویه که احساس کرد توانسته اسباب آزار بکاره را فراهم کند خندید، دلش می‌­خواست تحقیرش کند پس گفت:

  • این موضوعی نیست که تو را از لطف ما محروم کند.

بکاره به سختی از جایش بلند شد و عصایش را محکم در دست گرفت و رو در روی معاویه ایستاد و در پاسخ گفت:

  • با این حال، از تو حاجتی نخواهم خواست.

دیگر دلش نمی­‌خواست در آن مجلس بماند، پس عصا زنان به راه افتاد. معاویه او را نگاه می‌­کرد و با خود می‌اندیشید، یاران علی هیچگاه از او دست نمی­‌کشند.

منبع: اعلام‌النساء، ج1 ص 137

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط