به گزارش متادخت، سوده چنان بر معاویه تاخته بود که خشم معاویه برانگیخته شده بود. او به کاخ معاویه آمده تا از کارگزار او در عراق شکایت کند. معاویه شروع به تهدید سوده کرد. سوده که خشم معاویه را دید لحظاتی سکوت کرد و بعد شروع به خواندن شعری کرد:
درود خداوند بر آن روان پاکی باد که اکنون در آغوش خاک خفته است و عدالت نیز با او در قبر مدفون گشت. آن چنان با حق پیمان بسته و با آن درآمیخته بود که هرگز به خود اجازه نمیداد حق را به چیزی عوض کند، پس حق و ایمان همواره ملازم او بودند. معاویه که کنجکاو شده بود پرسید: در مورد چه کسی حرف میزنی؟ سوده گفت: به خدا که او امیرمومنان و پیشوای پرهیزکاران حضرت علی(ع) بود. روزی برای شکایت از یکی از کارگزارانش به نزد او رفتم او در حال نماز بود، نمازش که تمام شد با خوشرویی سلام کرد و بعد فرمود: کاری داری؟ گفتم: آری فلان کارگزار تو در امر زکات به ما ستم میکند و برای علی درد و دل کردم. علی که سخنان من را شنید و چون دانست که راست میگویم گریه کرد و گفت: خداوندا تو گواه منی که به اینها نگفته بودم به مردم ستم روا دارند. آن گاه پوستینی برداشت و در آن نوشت: «بسم الله رحمن الرحیم به محض خواندن این نامه، دست از کارت بردار و اموالی را که فراهم کردهای حفظ کن تا کسی که کار را از تو تحویل میگیرد به تو برسد. والسلام.» نامه را به دست من داد و چنان عجله داشت که حتی نامه را مهر نکرد و در پاکت نگذاشت و من نامه را به کارگزار رساندم و او از کار برکنار شد. معاویه خشمگین فریاد کشید: علی بن ابیطالب شما را گستاخ و باجرأت نموده است که در برابر حاکم این گونه بیپروا سخن میگویی. سپس دستور داد تا کارگزارانش که به سوده جفا نموده بودند اموال سوده را بازپس دهند. سوده بدون ترس پرسید این دستور برای من است یا برای همه؟ معاویه لبخند تمسخرآمیزی زد و گفت: تو به دیگران چه کار داری؟ سوده گفت: من هم چون دیگران. اگر این پیگیری برای دیگران نباشد من خود را مستحق آن نمیدانم. معاویه مجبور شد در نامهاش از کارگزارش بخواهد اموال همه اهل قبیله همدان را پس دهد.
عیان الشیعه، ج 7، ص 324