به گزاش متادخت، احمد کنار سفره مینشیند. تکهای نان داخل ماست میزند و در دهانش میچپاند و میگوید: ببین! پدر و مادرمن. نمیتونم که بیخیالشون بشم، یه بار از من یه درخواستی داشتن.
اکرم که عصبانی به نظر میرسد، لیوانی آب برای خودش میریزد و میگوید: احمد من تا به حال گفتم به پدر و مادرت خدمت نکن! یا گفتم بهشون پول نده؟ من میگم الان که کار درست و حسابی نداری، الان که چند ماهه ما خودمون داریم با بدبختی زندگی میکنیم لازم نیست برای مادرت ماشین لباسشویی بخری، بذار اوضاع که بهتر شد بعد براشون بخر. اگرم من حرفی زدم بزن تو دهنم.اصلا چرا بهشون نمیگی بیکاری؟
احمد که انگار حرفهای اکرم را نشنیده بود گفت: حالا فکر کن دارم کار میکنم، مادرم پیره، گناه داره تو هم یه کم صبوری کن دیگه گشنه که نموندی!
اکرم سری به تأسف تکان میدهد: گشنه نموندم؟ یه هزار تومنی تو کیف پولم ندارم. میخوام تا خونه مامانم برم از درد این که پول تاکسی ندارم این دوتا بچه رو پیاده میبرم. بعد تو میگی گرسنه نموندی! کل پسانداز ما همون پوله که تو میخوای بدی برای مامانت ماشین لباسشویی بخری، خدا رو خوش میاد از گلوی ما بزنی؟ اصلا من خودم میرم لباسهای مامانتو میشورم، هر موقع کار پیدا کردی اون موقع یه فکری میکنیم.
احمد که انگار از بحث کردن با همسرش خسته شده بود گفت: ببین تو میدونی اولویت من پدر و مادرم هستن حتی اگر گرسنه هم مونده باشی باید خواسته اونا انجام بشه دیگه هم این بحث مسخره رو ادامه نده بذار غذامونو کوفت کنیم.
اکرم دیگر حرفی نمیزند دلش شور میافتد اگر پس اندازشان را از دست بدهند و بچهها مریض شوند چه؟ از کجا پول بیاورند؟ اگرها همینطور به مغزش هجوم میآورند انگار میخواهند مغرش را بخورند.
پیوست:
ماده 1203: در صورت بودن زوجه و یک نفر یا چند نفر واجب النفقه دیگر، زوجه مقدم بر سایرین خواهد بود.