به گزارش متادخت، کمی این پا و آن پا میکنم و آخر دل به دریا میزنم و میگویم: آقا مجید میشه یه پولی بهم بدی برای خودم لباس بخرم؟
چپ چپ نگاهم میکند. سرم را پایین میاندازم و آرام و شمرده میگویم: فردا داره برای خواهرم خواستگار میاد من هیچ لباس مناسبی ندارم. مجید سیگاری از جیبش بیرون میآورد و آتش میزند و دودش را به سمتم روانه میکند.
- عید برات لباس خریدم همونا رو بپوش.
- الان هشت ماه از اون موقع میگذره یه روسری خریدی برام با یه جفت کفش که اونا هم از ریخت و قیافه افتادن.
- همینی که هست. ندارم. اصلا نمیخواد بری، بشین خونه که لباس هم نخوای.
بغض گلویم را میگیرد. بلند میشوم و خودم را به اتاق خواب میرسانم. گوشهای مینشینم و به قطرات اشکم اجازه میدهم تا روی گونههایم سرایز شوند. خسته شدهام. از وقتی اعتیاد به جانش افتاد تنها کسی که برایش اهمیتی ندارد من هستم. بعضی روزها وقتی چیزی برای خوردن نیست هم حق اعتراض ندارم. کاش راه برگشتی داشتم، ولی نمیتواتم ستاره را بگذارم و بروم. حتی اگر میتوانستم جایی برای رفتن نبود. همان شب عروسی که از در خانه پدرم بیرون آمدم، پدرم گفت: دیگر پشت سرت را نگاه نکن، هر اتفاقی که افتاد بسوز و ساز؛ و من حالا داشتم میسوختم و میساختم. هنوز اشکهایم خشک نشده بود که سر و کله ستاره پیدا شد، گوشی تلفن در دستش بود پرسید:
- مامان خاله میگه فردا میای برای خواستگاری؟
آهی از روی استیصال میکشم و میگویم:
- بگو ما نمیتونیم بیایم بعدا خودم بهش زنگ میزنم…..
پیوست:
ماده 1106: در عقد دائم نفقه زن بر عهده شوهر است.
ماده 1107: نفقه عبارت است از همه نیازهای متعارف متناسب با وضعیت زن از قبیل مسکن، البسه، غذا، اثاث منزل و هزینههای درمانی و بهداشتی و خادم در صورت عادت یا احتیاج به واسه نقصان یا مرض.