به گزارش متادخت، سودابه اشکهایش را پاک میکند چه راحت گول خورده بود. فکر میکرد ایرج واقعا او را دوست دارد. تمام حرفهایش دروغ بود. تمام مدتی که به او میگفت در حال جدا شدن از همسرش است فقط میخواست او را راضی به ماندن کند.
- ببین سودابه این کارا رو نکن. مگه چه اتفاقی افتاده؟ یکی دو سالی با هم بودیم. تازه اگر اصرار تو نبود من به صیغه هم اعتقادی نداشتم. اصلا تو اگر راست میگی عاشق من هستی نباید از این که من دارم برمیگردم پیش زن و بچهم ناراحت بشی.
ایرج صدایش را پایین میآورد و آرامتر میگوید:
- ما که حتی رابطه هم با هم نداشتیم!
سودابه با غیظ به ایرج نگاه میکند دلش میخواهد بند بند وجودش را از هم بدرد.
- تو دو سال منو علاف خودت کردی، من بهترین خواستگارامو بخاطر دروغایی که تو تحویلم دادی از دست دادم، حالا نشستی جلوی من میگی اتفاقی نیفتاده؟ آره اتفاقی نیفتاده. آدم سنگ دلی مثل تو معلومه هیچ اتفاقی براش نیفتاده. میدونی چیه؟ تقصیر خودمه چرا همون موقع فکر نکردم کسی که زنشو طلاق نداده اومده سراغ من آدم درستی نیست؟
ایرج پوزخندی میزند. خودش هم میدانست که سودابه راست میگوید. خودش هم میدانست که در پی هوا و هوسش سراغ سودابه آمده و الا او از زندگی با زنش راضی بود، فقط دلش کمی تنوع میخواست، ارزشش را نداشت دیگر بیشتر از این ماجرا را کش بدهد زنش شک کرده بود و باید زودتر از این حرفها فکری میکرد.
- باشه اصلا هر چی تو میگی، من یه آدم بیشرف که دیگه تو رو نمیخوام حالا هم دست از سر من بردار.
سودابه سعی کرد بغضش را فرو بخورد. دستش را داخل کیفش میکند و صیغهنامه را درمیآورد و میگذارد رو به روی ایرج.
- باشه من دست از سرت بر میدارم فقط حقمو کامل ازت میگیرم. چهارده تا سکه رو میدی و الا یه کپی از همین میفرستم در خونهت.
ایرج شوک زده به سودابه نگاه میکند.
- مهر چی؟ کشک چی؟ منو چی فرض کردی؟ فکر کردی هالوام ؟من که با تو رابطه نداشتم که بخوام مهریه بدم!
- این دفعه تو کور خوندی شرعاً و قانوناً باید مهریهمو بدی و الا ازت شکایت میکنم، بعدم یه کپی میفرستم در خونهت.
سودابه بلند میشود دیگر دلش نمیخواست با این مرد سنگ دل حتی یک کلمه حرف بزند.
پیوست: ماده 1096 قانون مدنی: در نکاح منقطع موت زن در اثتای مدت، موجب سقوط مهر نمی شود. همچنین است اگر شوهر تا آخر مدت با او نزدیکی نکند.