به گزارش متادخت، «من در عهد امپراتوری شووا به دنیا آمدم. یک هفته پس از تولدم پدرم به دفتر ثبت نوزادان در شهرداری اَشیا رفت و نام من را در برگههایی که حکم شناسنامه داشت، این گونه ثبت شد:
نام: کونیکو
نام خانوادگی: یامامورا
نام پدر: جوچیرو
نام مادر: آئی
به عنوان دومین دختر، در عهد امپراتوری شووا به سال 13، ماه 1، روز 20 به دنیا آمد.
پدرم، جوچیرو، در شهرداری آشیا کار میکرد؛ کارمندی ساده اما با مرامنامه سامورایی که برای امپراتور مرتبه خدایگان قائل بود؛ پدری متعصب، سختگیر، پدرسالار و وطنپرست و شاید همین عنصر وطنپرستی انگیزه انتخاب نام من از جانب او بود: فرزند وطن»
کتاب را میبندم و به تصویر زنی که روی صفحه لپتاپم نقش بسته نگاه میکنم. اولین بار تصویرش را در کنار تیم پارالمپیک دیده بودم که با پرچم ایران مادرانه تیمهای ایرانی را تشویق میکرد. همان موقع تصمیم گرفتم در مورد این زن ژاپنی بیشتر بدانم اما مشغله کاری باعث فراموشیام شد، تا این که چندی پیش خبر درگذشتش را شنیدم. با این که شناختی از این بانوی ژاپنی نداشتم دلم گرفت. همیشه خیلی زود دیر میشد.
دیروز که در حال مرتب کردن کتابخانه بودم چشمم به کتاب مهاجر سرزمین آفتاب افتاد. خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) تنها مادر شهید ژاپنی ایران. تعجب کرده بودم این کتاب، این جا…
تلفن را برداشتم و شماره همسرم را گرفتم. خندید و گفت: کتاب را برای من هدیه خریده اما فراموش کرده تا هدیهاش را بدهد. ته دلم ذوق کردم. دوست داشتم قبل از این که شروع به خواندن کنم در مورد کتاب بیشتر بدانم. سرچ کوتاهی نشان میداد که کتاب مورد استقبال قرار گرفته و بارها تجدید چاپ شده و حتی تقریظی برای آن از طرف مقام معظم رهبری نوشته شده است. حالا بیشتر از قبل مشتاق بودم تا کتاب را بخوانم.
دوباره کتاب را باز میکنم: «نامم را دوست داشتم و خانوادهام را و وطنم را و حتی شناسنامه ژاپنیام را که روزی روی صفحه آخرش علامت ضربدر خورد؛ علامتی که نشانه مرگ است یا ترک وطن …»
مهاجر سرزمین آفتاب
حمید حسام، مسعود امیرخانی