به گزارش متادخت، کولهام را روی دوشم میاندازم تا راهی پانسیون شوم. امتحانات این چند مدت خستهام کرده، حتی حوصله خودم را هم ندارم. روزشماری میکنم برای این که تعطیلات شروع شود و بتوانم برگردم ایران. چند قدمی بیشتر نرفتهام که دیوید صدایم میکند. برمیگردم. دیوید مثل همشه سرحال و سرزنده است، میگوید: «حوصله داری با هم یه قهوه بخوریم؟» سعی میکنم طوری حرف بزنم که ناراحت نشود: «راستش خیلی خستهام دیوید، بذار برای یه موقع دیگه» از چشمانش معلوم است که از حرفم دلخور شده، کمی مِن مِن میکند و میگوید: «ببین کتی! تو همهش داری منو از خودت میرونی، نمیخوای جواب خواستگاریمو بدی؟» کلافه میشوم. به صندلی گوشه دانشکده اشاره میکنم و میگویم: «بیا این جا بشین باهات صحبت دارم.»
با هم به سمت نیمکت میرویم. گوشهای از نیمکت مینشینم. هوا کمی سرد شده است. دیوید هم مینشیند و زل میزند به من. سرم را پایین میاندازم و میگویم: «من همون موقع که درخواست ازدواج کردی، گفتم که ما نمیتونیم با هم ازدواج کنیم ولی تو هی اصرار کردی گفتی بیشتر فکر کن.» برمیگردم و به چهره مضطربش نگاه میکنم: «ببین دیوید! من مسلمونم تو مسیحی، من ایرانیام تو انگلیسی، همه اینا دلیل میشه که ما نتونیم با هم ازدواج کنیم.» دیوید خندهای عصبی تحویلم میدهد: «اینا که گفتی چه ربطی داره؟ این همه آدم با دین و ملیت مختلف با هم ازدواج کردن مگه چه اتفاقی افتاده؟» نمیدانم چه باید بگویم تا قانع شود سعی میکنم آرام و شمرده حرف بزنم: «تو دین من، دختر مسلمون نمیتونه با کسی که مسلمون نیست ازدواج کنه میفهمی؟ منم یه دختر مسلمون معتقدم که اومدم این جا درس بخونم و برگردم کشورم، متوجه میشی چی میگم؟» منتظر پاسخش نمیمانم بلند میشوم و آرام به سمت پانسیون میروم صدایم میکند اما برنمیگردم این طوری برای خودش هم بهتر است.
پیوست
ماده 1059 قانون مدنی: ازدواج مسلمه با غیر مسلم ممنوع است.
ازدواج زن ایرانی با تبعه خارجی در مواردی منع قانونی ندارد که به اجازه مخصوص بوده و دولت باید در هر نقطه مرجعی را برای ازدواج معین نماید. هر خارجی که بدون اجازه مذکور در فوق زن ایرانی را ازدواج نماید به حبس تأدیبی از یک سال تا سه سال محکوم خواهد شد.