به گزارش متادخت، دختر جوان روی نیکت پارک نشسته بود و آرام آرام اشک میریخت، پیرزن عصا زنان به دختر نزدیک شد و کنارش نشست. از دور که متوجه گریه دختر شد دلش برایش سوخت و تصمیم گرفت علت گریهاش را بپرسد شاید کاری از دستش بر میآمد.
- دخترم چی شده اینطوری گریه میکنی ننه؟
دختر سرش را بالا آورد به پیرزن که نگاه کرد انگار داغ دلش تازه شد، یاد بیبی افتاده بود، شاید اگر بیبی زنده بود الان اوضاعش این نبود.
- نمیخوای چیزی بگی؟ شاید تونستم کمکت کنم. نگاه نکن پیرم خیلی کارها ازم بر میادها.
دختر با دستمال بینیاش را پاک کرد و گفت:
- از دست کسی کاری برنمیاد. بختی که سیاه باشه با آب زمزم هم سفید نمیشه.
- دور از جون ننه! چرا بختت سیاه باشه؟ انشالله سفید بخت میشی.
دختر رو به پیرزن نشست انگار میخواست سفره دلش را برای این پیرزن مهربان باز کند.
- وقتی خیلی بچه بودم مادرم تو یه تصادف مرد. منو بیبی بزرگ کرده، مادره پدرم. نمیذاشت درد بیمادری اذیتم کنه. بابا هم زن گرفت رفت پی زندگیش. همه چیز خوب بود تا وقتی که بیبی زنده بود ولی وقتی بیبی رفت انگار شادی هم از دل من رفت. مونده بودم یه دختر جوون تو یه حیاط بزرگ، تنها. زن بابام هم راضی نمیشد که من برم پیششون زندگی کنم. برای این که از شرم خلاص شه، انقدر تو گوش بابا خوند تا راضیش کرد که منو بده به پسر برادرش. من راضی نبودم ولی هیچ کس به حرف من گوش نکرد. تو این یک سال که عقد بودیم انقدر اذیتم کرد که جون به لب شدم. حالا هم پاشو کرده تو یه کفش که میخوام طلاقت بدم. فیلش یاد هندستون کرده میخواد با عشقش ازدواج کنه.
پیرزن دست دختر را در دست گرفت.
- عزیزم، مگه شهر هرته که طلاقت بده؟ ازش شکایت کن مهریهات بذار اجرا!
- میگه چون ما عروسی نکردیم به من مهریه تعلق نمیگیره.
پیرزن بیدرنگ گوشیاش را از کیفش بیرون کشید و به زحمت شمارهای را پیدا کرد و گوشی موبایل را کنار گوشش گذاشت:
- الو سعید! ننه، من یه سوال دارم میشه بیایم پیشت؟ با دوستم، باشه ،باشه ننه، میایم زودتر
تلفن را قطع کرد و رو به دختر گفت:
- پاشو کمکم کن بریم سعید نوهام وکیله، بریم ببینیم چیکار میتونه برات بکنه.
پیوست:
ماده 1092قانون مدنی: هرگاه شوهر قبل از نزدیکی زن خود را طلاق دهد مستحق نصف مهر خواهد بود و اگر شوهر بیش از نصف مهر را قبلاً داده باشد حق دارد مازاد از نصف را عیناٌ یا مثلاً یا قیمتاً استرداد کند.