متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

رهایی

سپیده می‌خواهد خودش را از وضعیتی که در آن گرفتار شده نجات دهد. او دیگر نمی‌تواند رفتارهای جنون‌آمیز سعید را تحمل کند.

به گزارش متادخت، دستم را آرام روی زخم گوشه لبم می­‌گذارم، از درد، چهره‌­ام درهم می­‌رود. جلوی آینه می­‌ایستم. خسته‌­ام، این قیافه پژمرده، قیافه من است؟ شاداب‌ترین دختر فامیل که حالا مثل شمع در حال آب شدن است. تلفن زنگ می­‌خورد دلم نمی­‌خواهد با کسی حرف بزنم، تلفن روی پیغام‌گیر می‌­رود. صدای مادر سعید است که به وضوح می‌شود لرزشش را احساس کرد:

  • سپیده جون چرا تلفن جواب نمیدی؟ دم خونه هم اومدم باز نکردی من که می‌دونم خونه‌­ای بذار بیام ببینم چی شده؟ دلم داره مثل سیر و سرکه می­‌جوشه!

لبخند تلخی روی لبانم می‌­نشیند. دلش برای من می­‌سوخت. اگر منِ سپیده اینجا با این بدن خرد و داغان نشسته بودم همه­‌اش بخاطر دروغ‌­ها و پنهان کاری‌­های مادر سعید بود. سال‌ها بود که می­‌دانست پسرش مریض است ولی به توصیه فالگیر مورد اعتمادش که گفته بود سعید اگر ازدواج کند خوب می‌­شود، من را وارد این بازی تلخ کرده بود.

بلند ­می­‌شوم. چمدانم را روی تخت باز می‌­کنم و همان لباس‌هایی را که با هزاران امید از خانه پدرم آورده بودم مرتب روی هم می‌­چینم. دست به طلاها و سکه‌ها نمی­‌زنم. من هیچ چیز غیر از این که خودم را از چنگال این روانی خلاص کنم نمی­‌خواهم. حلقه‌­ی طلای ظریفی را که خودم انتخاب کرده بودم از دستم بیرون می­‌کشم و به گوشه­‌ای پرت می­‌کنم. روسری‌ام را برمی‌­دارم. کلید را داخل قفل می­‌چرخانم، می­‌دانم سر و کله مادر سعید پیدا می‌شود ولی دیگر اهمیتی ندارد. باید زودتر از این حرف‌­ها این کار را می­‌کردم …

  • سپیده مادر می­خوای جایی بری؟ چمدون چرا برداشتی؟

به سختی چمدان را پایین می‌­برم. مادر سعید جلو می‌­آید و دسته چمدان را محکم می­‌گیرد.

  • نمی­ذارم بری. تو بری بچه‌­م دیوونه می­شه!

با غضب به چشمانش خیره می‌شوم و می­‌گویم:

  • دیوونه‌­تر از اینی که الان هست؟

چیزی نمی­‌گوید، سرش را پایین می‌اندازد. می­‌خواهم چمدان را از دستش بیرون بکشم که به آرامی می­‌گوید:

  • تو می­دونی سعید دوست داره، ولی دست خودش نیست.

خسته‌­ام از شنیدن حرف‌های تکراری. چمدان را رها می­‌کنم و به راه می‌افتم صدای مادر سعید در گوشم می­‌پیچد؛ ولی من باید بروم…

پیوست:

ماده 1121 قانون مدنی: جنون هر یک از زوجین به شرط استقرار، مانند اینکه مستمر یا ادواری باشد، برای طرف مقابل موجب حق فسخ می‌باشد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط