متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ام رعله قشیریه

غم تنهایی علی و فاطمه برای ام رعله از غم وفات پیامبر جان‌گدازتر بود. با خودش می‌اندیشید شاید نتواند شمشیر در دست گیرد اما با زبان شعر که می‌تواند از وصی رسول خدا حمایت کند.

به گزارش متادخت، خبر رحلت پیامبر تازه به گوشش رسیده بود؛ حالا دیگر وقت بازگشت است. سال‌ها بادیه‌نشینی او را با زندگی شهری بیگانه کرده بود؛ اما دیگر طاقتش طاق شده، باید به شهر پیامبر باز‌می‌گشت؛ می‌خواست خاطراتش را زنده کند.

به شهر که وارد شد از گوشه‌گوشه شهر ماتم بر دلش می‌ریخت، انگار همین دیروز بود که در مسجد شهر مدینه سوالاتش را از پیامبر می‌پرسید و ایشان در کمال بزرگواری پاسخش را می‌دادند. گوش‌هایش چیزهایی را که می‌شنید باور نمی‌کرد.

مردم شهر، وصی رسول خدا را رها کرده و حالا خلافت در خانه شخص دیگری جز علی بود. تنها چیزی که قلبش را آرام می‌کرد این بود که به خانه فاطمه برود و دور سر حسن و حسین بچرخد و بوی پیامبر را از آن‌ها استشمام کند. هر بار که چشمش به حسن و حسین می‌افتاد دور سرشان می‌چرخید و آن‌ها با این‌که کودک بودند سعی می‌کردند پاسخ محبت‌های او را بدهند.

اما ام رعله آرام نگرفت. حالا مانند شب‌گردها در کوچه پس کوچه‌های شهر سوگوارانه ناله می‌کرد و گاهی زنان مدینه همراهی‌اش می‌کردند. غم ام‌رعله تنها این نبود که پیامبری چون محمد رحلت کرده بود، بلکه غم تنهایی علی و فاطمه برایش جان گداز بود.

کارش این بود در شهر می‌چرخید و با صدای بلند شعر می‌خواند: «ای خانه‌ فاطمه، ای که روزگاری فضای تو را عمران و آبادانی انباشته ساخته بود… امروز امواج غم و اندوه را شعله‌ور می‌سازی و اما خانه دلم با وجود یاد تو آباد و زنده می‌گردد….» با خودش می‌اندیشید شاید نتواند شمشیر در دست گیرد اما با زبان شعر که می‌تواند از وصی رسول خدا حمایت کند.

 

 

پیوست: ام رعله قشیریه از بانوان شاعر و روایان حدیث در زمان پیامبر گرامی اسلام بود. او برای پیامبر احترام زیادی قائل بود و سوالاتش را از ایشان می‌پرسید و پاسخ آن را برای دیگران بازگو می‌کرد.​

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط