به گزارش متادخت، سیمین به چشمان مجید خیره شده بود و حرفی نمیزد. مجید اما مصمم به نظر میرسد.
- سیمین چرا جواب نمیدی؟ ما چارهای نداریم. هر چقدر هم منتظر بمونیم خانواده تو رضایت بده نیست.
سیمین تکانی خورد؛ انگار تازه به خودش آمده باشد. به مجید نگاه کرد چقدر دوستش داشت. کاش مجید مثل پسرهای دیگر شغل آبرومندی داشت که حالا او مجبور نبود اینطور ماتمزده اینجا بنشیند و تصمیم بگیرد که بین خانوادهاش و مجید یکی را انتخاب کند.
- من نمیتونم مجید! بابام سکته میکنه، مامانم دق میکنه، داداشام هر جایی باشم پیدام میکنن. فکر خوبی نیست مجید.
مجید که کلافه شده دستش را میان موهایش فرو میبرد. دلش میخواهد فریاد بکشد. از جایش بلند میشود.
- ببین! تو اگه منو میخوای، باید بیای همین امشب از این جا فرار کنیم بریم یه شهر دیگه، یکی رو پیدا کنیم برامون خطبه عقد بخونه. اون موقع دیگه از دست باباتو داداشات کاری برنمیاد. اگر هم نمیخوای که یه مسئله دیگهست. اگر فکر کردی که بابات بالاخره راضی میشه دخترشو بده به یه آدم سابقهدار سخت در اشتباهی.
سیمین هم میایستد. حس خوبی ندارد. اما نمیخواهد مجید را هم از خودش برنجاند.
- مجید بذار یه کمی فکر کنیم بعد تصمیم بگیریم. ما نه پول داریم نه کسی رو شهرستان میشناسیم. بریم به کی بگیم ما رو عقد کن؟ نمیگه ننه باباتون کجان؟
- انقدر نه نیار، یه کاریش میکنیم بالاخره یکی پیدا میشه. برای پول هم یه فکرهایی دارم جورش میکنم.
- از کجا؟
- تو به این کاراش کار نداشته باش. اگر دلت با منه امشب ساعت 11 سرکوچه فتاحی باش.
مجید منتظر نمیماند تا سیمین دوباره شروع به ناله کند، راهش را میکشد و میرود. سیمین هم هاج و واج فقط رفتنش را نظاره میکند.
پیوست
ماده 1043 قاتون مدنی: نکاح دختری که هنور باکره است اگرچه به سن بلوغ رسیده باشد موقوف به اجازه پدر یا جد پدری اوست، هر گاه پدر یا جد پدری بدون علت موجه از دادن اجازه مضایقه کند، اجازه او ساقط است و در این صورت دختر میتواند با معرفی کامل مردی که میخواهد با او ازدواج نماید و شرایط نکاح و مهری که بین آنها قرار داده شده، پس از اخذ اجازه از دادگاه مدنی خاص به دفترخانه مراجعه و نسبت به ثبت ازدواج اقدام نماید.