به گزارش متادخت، اولین بار که با خنده گفت تو واقعا یه مادر سمی هستی بهم برخورد. اصلا متوجه منظورش نشده بودم. چپ چپ نگاهش کردم کمی خودش را جمع و جور کرد. میخواست فضا رو عوض کند اما حرفی که زده بود بدجور دلخورم کرده بود. دستم را گرفت و گفت: «معذرت میخوام منظور خاصی نداشتن نباید این اصطلاح به کار میبردم، اشتباه از من بود، وقتی دیدم داری با مبین این شکلی برخورد میکنی ناخودآگاه این کلمه به ذهنم رسید. شاید بخاطر تاثیر کتابی که دارم میخونم، تو می دونی من اهل طعنه کنایه زدن به کسی نیستم! »
من مادر بدی نبودم حداقل از نظر خودم این طور بود. تمام وقتم را با مبین میگذراندم از شغل مورد علاقهام استعفا داده بودم تا مبین آسیب نبیبند و حالا… با شیوا خداحافظی کردم و به خانه برگشتم ولی حرف شیوا مانند پتکی به سرم کوبیده میشد. منظور شیوا چه بود؟ رفتارهای خودم را با مبین از صبح مرور کردم شاید من داشتم زیادی به مبین سخت میگرفتم. تلفتم را برداشتم و شماره شیوا را گرفتم بعد از سلام و احوالپرسی از او خواستم کتابی را که میخواند برایم بیاورد. اولش سعی کرد که از دلم دربیاورد ولی برایش گفتم میخواهم آن کتاب را بخوانم. فردا عصر کتاب روی میزم بود و من با اشتیاق شروع کردم به خواندن کتابی با عنوان «والدین سمی».
*
دو سه روزی بود که خواندن کتاب تمام شده بود من حس مرغ پرکندهای را داشتم. شیوا درست میگفت من یک مادر سمی بودم که تمام رفتارهای غلطم میتوانست زندگی مبین را در آینده تحت تاثیر قرار دهد من باید عوض میشدم، من باید دوباره مادر میشدم. شاید ناآگاهی بزرگترین نقصی بود که داشتم حالا این من بودم که میخواستم مادر غیرسمی باشم برای کودکی که از جان هم بیشتر دوستش داشتم.
والدین سمی
نویسنده:سوزان فوروارد