به گزارش متادخت، ستاره لباسی را که در دست داشت جلوی خودش گرفت و در آینه خودش را برانداز کرد. لباسی را برداشتم جلویش گرفتم و گفتم:
- اینم امتحان کن.
نگاهی به لباس انداخت و گفت:
- نه از این مدلا خوشم نمیاد.
دو دل بودم حرفم را بزنم یا نه، جلوتر رفتم و آرام زیر گوشش زمزمه کردم:
- ستاره مطمئنی میخوای این مدلی پیش بری؟ اگر خانوادهت بفهمن چی؟
- وای لیلا! باز شروع کردی مگه چه فرقی میکنه؟ مجید الان شرایط ازدواج رسمی نداره، حالا هر موقع شد میاد خواستگاری، اونا هم که شهرستانن از کجا قراره بفهمن؟
از این حرفهایش کلافه میشوم. حس بدی دارم مطمئنم یک جای کار میلنگد.
- آخه کدوم دختر پا میشه بدون صیغه عقد میره خونه پسر باهاش زندگی کنه بعد دلشو خوش کنه که طرف بعداً میاد عقدش میکنه؟
ستاره چپ چپ نگاهم میکند. لباسی را که در دست دارد سر جایش میگذارد و به طرفم میچرخد.
- میدونی چیه لیلا؟ این افکار متحجرانه تو داره دیوانهت میکنه کم کم، یعنی تو فکر کردی خدا الان راضی نیست ما دو نفر که همدیگرو این همه دوست داریم بریم زیر یه سقف؟ فقط لنگ خوندن اون صیغه عربیه؟ باور کن همه چیز به دله. ما همین که همدیگرو دوست داریم کافیه، یعنی زن و شوهریم.
نمیدانم باید چطوری قانعاش کنم، انگار مغزش را شستشو دادهاند.
- خواهش میکنم ستاره بیشتر فکر کن. به حرفهای من که گوش نمیکنی حداقل زنگ بزن با یه وکیل صحبت کن.
- لازم نیست هر چی لازمه خودم میدونم.
گوشیاش زنگ میخورد و گل از گلش میشکفد. ازحرف زدنش معلوم است که با مجید صحبت میکند. تلفن را که قطع میکند خوشحال میگوید:
- قرار داد خونه رو بسته، اگر وسایلم زودتر جور کنیم آخر هفته رفیقت میره سر خونه زندگی خودش.
جلو میآید و صورتم را میبوسد و سادهلوحانه میگوید:
- انشالله به زودی قسمت خودت بشه.
پیوست:
ماده 1062 قانون مدنی: نکاح واقع میشود به ایجاب و قبول به الفاظی که صریحاً دلالت بر ازدواج نماید.