به گزارش متادخت، اشکهایشان را دیدهایم؛ که با بزرگمنشی بغض میکنند، اشک میریزند و با انگشتهای کوچک و ظریفشان، گوشه چشمشان را پاک میکنند. ترس و لرزشان را هم؛ وقت خواب، وقت سکوت و آرامش، وقت تنهایی! که با صدای انفجار و بمبی، میپرند، چشمهایشان گرد میشود، که نفسهای به شماره افتادهشان را از پشت قاب موبایل هم حس میکنیم. بیپناهی و بیکسیشان را هم دیدهایم؛ که یک عروسک خاکی با موهای افشان را بغل گرفتهاند و یک گوشه دیوار تکیه دادهاند و به جایی نامعلوم خیره شدهاند؛ انگار که دارند به موضوع مهمی فکر میکنند.
ما از بچههای فلسطینی، اشک و گریه دیدهایم، ترس و وحشت دیدهایم، تنهایی و ماتم دیدهایم اما تنها چیزی که حتی یک فرم و یک قاب هم از آن منتشر نشده و به چشم و گوشمان ندیده و نشنیدهایم، گله و شکایت است؛ غر زدن درباره وضعیتی است که سالهاست در آن گرفتار شدهاند. وضعیتی که شاید با یک تسلیم شدن به پایان برسد اما آنها چنین پایانی را نمیخواهند؛ که بروند و سرزمینشان را، وطنشان را، خانهشان را رها کنند. آنها سالها است که مقاومت نمیکنند؛ بلکه مقاوم زندگی میکنند…
نسل به نسل مقاومت
«ما شهید به دنیا میآوریم». این را یکی از صدها مادر فلسطینی که فرزندش هیچوقت دو رقمی شدن سنش را ندید میگوید؛ اشک میریزد، دستهایش را بالا میگیرد، تکان میدهد و با تن صدایی که بیشتر شبیه فریاد است، تقریبا داد میزند که :«ما فرزند به دنیا میآوریم که در راه مقاومت شهید شود.» راست هم میگوید؛ شعار نمیدهد! این را آمارهای رسمی، از تعداد تعجببرانگیز تولد کودکان فلسطینی از زمان هفت اکتبر تا به امروز ثابت میکند.
کودکانی که نشان میدهند که این جنایتها هیچ مانعی برای ادامه راه مقاومت و کم شدن تعداد مقاومان، نبوده و نیست. آنها متولد میشوند که مقاومت کنند، که روایت کنند، که تمام نقشههای رژیم صهیونیستی را نقشبر آب کنند. فیلم آن بچههایی که مصرانه، سنگهای دستشان را پرتاب میکنند و دوباره دستشان را پر از سنگ میکنند، دیدهاید؟ بچههایی که خودشان هم میدانند که زور سنگهایشان به تانک و اسلحه دشمن روبرویشان نمیرسد اما باید باشند و مقاومت کنند. این همان چیزی است که نسل به نسل از مادربزرگهایشان به مادرها و از مادرهایشان به آنها رسیده است.
شاید برای همین است در حملات سالهای اخیر، رژیم صهیونیستی از هیچ حملهای به زنان و مادران کم نگذاشته است؛ انگار او هم به این باور رسیده است که باید زنان فلسطینی از بین بروند تا مقاومت نسل آینده فلسطین کم شود؛ که تفکر مقاومت از بین برود. انگار که این استواری زنان و از آن مهمتر مادران فلسطینی است که کار این رژیم را آنقدر سخت کرده است. مادران فلسطینی اجازه نمیدهند آدمها بمیرند و همهچیز فراموش شود؛ آنها به بچههایشان یادآوری میکنند که چه بر سر آنها و گذشتههایشان آمده و حالا چرا در چنین وضعیتی زندگی میکنند و مسلما پاسخ واضحی هم برای این «چرا» وجود دارد!
این مقاومت عجینشده
خانه که جای خودش؛ کودکان فلسطینی در محیطهای با اهمیت و حساسی مانند بیمارستان و کمپ هم امنیت ندارند؛ جانشان تهدید میشود و هر لحظه ممکن است در و دیوار و ساختمان روی سرشان خراب بشود. این تازه اول راه است؛ آنها اگر شانس بیاورند و از بمباران و آتش نجات پیدا کنند، ممکن است از گرسنگی و تشنگی، از نرسیدن دارو به دردها و زخمهایشان از بین بروند. بچههایی که رنگ پارک و مهدکودک و بازی را ندیدهاند؛ اما وقتش که میرسد، از کشورشان میگویند.
از اینکه چقدر وطنشان را دوست دارند؛ وطنی که در آن آسایش نداشتهاند اما بالاخره وطن، وطن است و آنها هم با همین قد و همین سن و سال، غرق در وطندوستیاند: «بچههای فلسطینی، بین بازیهایشان، در همان وقتی که مصمم به دنبال هم هستند تا برنده بازی باشند، میایستند و به خاطر شنیدن صدای یک موشک که نزدیکشان شده، پهبادی که میگذرد و بمبی که ترکیده میشود، همدیگر را در آغوش میگیرند؛ اصلا انگار که مقاوم ماندن، دفاع و ایستادن در هر لحظه، در میان بازی و خواب، با زندگیشان عجین شده است. آنها ساعت به ساعت و لحظه به لحظه مقاوم زندگی میکنند».
این را «اسراء البحیصی»، مادر و خبرنگار فلسطینی شبکه العالم تعریف میکند: «حتی تعریف شادی هم برای کودکان فلسطینی با همه کودکان دنیا و یا حتی آدمهای جهان فرق میکند؛ فرقی از اینجا تا آن سوی دنیا؛ حتی از زمین تا آسمان! شادی آنها یک غذای گرم است؛ یک خواب که با صدای بمب و انفجار قطع نشود، که زنده بمانند و یک روز دیگر را ببیند».
چه مادرانی اسماعیل… چه مادرانی!
دیگر خانهای وجود ندارد؛ خانهها روی زمین آوار شدهاند و مادرها و بچهها ماندهاند بدون خانهای که قبلا داشتند و حالا ندارند. اما مادران خانوادههای فلسطینی ساکن غزه، گاهی با سادهترین وسایل مانند تکهای چادر یا چسباندن کمی پلاستیک، چوب و نایلون، جایی برای خواب بچهها فراهم کردهاند. جایی که بتواند اسکان شاید موقتی برایشان باشد تا وقتی که مردشان از جنگ، از جستجوی آب و غذا و حتی جستجوی عزیز از دست رفتهشان برگردد.
صبوری در چشمهایشان موج میزند؛ در دستهایی که بچهها را در آغوش میگیرند؛ در پاهایشان که زندگی از دست رفته را دوباره، سهباره و چندباره بنا میکنند. بچهها این مادران را میبینند؛ میبینند که چطور ایستادهاند و دم نمیزنند! میبینند که چطور از حب وطن میگویند و برای عبور از این روزها صبر میکنند. این همان چیزی است که در تربیت مادران فلسطینی، جا خوش کرده است؛ که قدرت همه آدمها به حفظ استقلال و آزادی کشورشان است و این را خیلی خوب به بچههایشان منتقل کردهاند.
جبهه آموزش
در فلسطین و به ویژه غزه، بخش زیادی از پرورش بچهها در مدرسهها رخ میدهد؛ آنجا که با هدف آموزش و به طور ویژهتر، پرورش، در آن قدم میگذارند. در فلسطین، بچهها، بخش زیادی از مقاومت را و فرهنگ مقاومت را در مدرسه یاد گرفتهاند.
مروری بر آنچه که در سالهای گذشته تا امروز در مدارس فلسطین به خصوص نوار غزه اتفاق افتاده، نشان میدهد که فعالیتهای فرهنگی با هدف تحکیم مفهوم مقاومت برای دانشآموزان فلسطینی و برای تربیت نسلی مقاوم در برابر اشغالگران صهیونیست، یکی از جنبههای اساسی فرهنگ مقاومت است: «میخواهم پزشک و مبارز شوم و بتوانم از قدس دفاع کنم؛ تا آنجا که بالاخره روزی آزاد شود». این را یکی از دانشآموزان فلسطینی گفته است که هدفش از تحصیل را آزادی قدس میداند؛ که میداند که آمدن نام فلسطین در قرآن، خودش دلیل محکمی است برای اینکه مقاومت کند، صبر کند، تحمل کند و از حق بدیهیشان برای مردم جهان بگویند.
تلخ و گَس
تلخ است اما واقعیت دارد! اینکه مردم غزه همزمان با اینکه خانهشان ویران شده، اما پرچم کشورشان را بالا میگیرند و بیشتر از اینکه به فکر بازسازی خانهشان باشند، به بازسازی وطن میاندیشند. آنها حتی عروسیهایشان را هم با موسیقیهای ملی و حماسی جشن میگیرند؛ آنها جشن و شادیشان را با شادی وطنشان توام میکنند.
اینجا و در غزه نمیشود بیطرف بود. چیزی عیانتر از حقیقتی که رخ میدهد نیست. «اسرا» در همان چند روز حضورش در ایران، خاطرات عجیبی از آنچه که بر سر او و هموطنانش آمده تعریف کرد؛ یکی از آنها درباره احساس غم مشترک پسرش با هموطنانش بود: «پیش از جنگ، پسرم عادت کرده بود هر روز یک سیب بخورد اما بعد از آن دیگر ممکن نبود. بعد از چندماه که به مصر رفتیم، فکر میکردم بتواند آن عادت را ادامه بدهد اما اتفاقا اینطور نبود و ما تا مدتها نمیتوانستیم بهدرستی غذا بخوریم.
در تمام آن روزها، پسرم خجالت میکشید سیبش را بخورد وقتی به بچههای فامیل و دوستهایش فکر میکرد». انگار که درست از ۷ اکتبر، مفهوم و معنای خیلی چیزها در زندگی برای فلسطینیها و برای نسل امروز فلسطینیها عوض شده است!
به گزارش نرگس خانعلیزاده؛ خبرنگار