به گزارش متادخت، باورش سخت بود. داشتم آزاد میشدم از راهروهای نمور و پر از غم زندان که رد میشدم انگار تمام سه سال و اندی زندان جلوی چشمانم رژه میرفت، هنوز بوی گوشت سوخته انسان در دماغم بود. صدای فریاد دختر آزاده ای که آن شب سیاه زیر شکنجه شهید شده بود و حالا کسی حتی اسمش را نمیدانست. یاد روزهایی که از شدت درد نمیتوانستم بخوابم، یاد تنهاییهای سلول انفرادی.
وارد اتاق رئیس زندان که شدم پشت میزش نشسته بود. و سرتا پایم را برانداز میکرد. سیگارش را در جا سیگاری خاموش کرد و با سر اشاره کرد که جلو بیا. جلوتر رفتم برگهای را جلویم گذاشت و گفت:
- امضا کن.
با تعجب نگاهش کردم این بار با صدای بلندتر گفت:
- میگم امضاش کن.
- دستت رو از روی برگه بردار تا ببینم چی نوشته.
- همینطوری امضا کن. اگر این برگه رو امضا نکنی بر میگردی به سلولت و از آزادی خبر نیست.
چند قدم عقب رفتم و با قاطعیت گفتم:
- من تا نبینم روی برگه چی نوشته امضاش نمیکنم.
از جایش بلند شد و به سمتم آمد.
- غلط میکنی مگه دست خودت ؟یا امضاش میکنی یا روی آزادی رو هم نمیبینی!
- گفتم که برام مهم نیست! تا نخونم امضا نمیکنم.
معلوم بود حوصله کَلکَل کردن را ندارد، برگه را به دستم داد. شروع به خواندم کردم حالا میفهمیدم چرا نمیخواست متن برگه را بخوانم. بالا برگه نوشته شده بود آزادی با عفو ملوکانه. برگه را روی میز گذاشتم و به سمت در راهی شدم.
- کجا میری؟
- اصراری به آزاد شدن ندارم بر میگردم سلولم.
وقتی دید عزمم برای امضا نکردن جدی است بیخیال شد و دستور داد تا آزادم کنند.
***
پایم را که از در زندان بیرون گذاشتم. قلب انگار گداختهای از آتش بود به یاد تمام دختران سرزمینم که هیچ وقت پایشان را از در این زندان بیرون نگذاشتند و مظلومانه به شهادت رسیدند.
پیوست:
طاهره سجادی یکی از فعالان سیاسی و زندانیان سیاسی در دوران رژیم پهلوی است که پیرامون پرونده ترور آمریکاییها دستگیر شده و بعد از مدتها بازجویی و شکنجه به 15 سال زندان محکوم شد.