به گزارش متادخت، صدای دعوای زن و مرد همسایه دیگر برایش آزاردهنده شده بود، دعواهایی که تقریبا هر شب اتفاق میافتاد. هم خسته شده بود و هم ترسیده بود. او همیشه مادر و پدرش را دیده بود که در کمال آرامش با هم زندگی کرده بودند، شاید هم مظلومیت مادرش باعث شده بود همیشه حرف، حرف پدرش باشد و هیچ درگیریای پیش نیاید. ولی از وقتی که برای کار به تهران آمده و برای خودش خانه اجاره کرده همه چیز عوض شده بود. اوایل تصمیم داشت خیلی زود ازدواج کند، ولی بعد از شنیدن صدای دعوای زن و شوهر خانهی بغلی ترسید. اگر قرار است که او هم گرفتار همین دعواها شود بهتر است که همیشه تنها بماند.
آن روز دلش میخواست کمی پیادهروی کند و نگاهی به مغازههای کتابفروشی خیابان انقلاب بیندازد. دلش برای کتاب خواندن تنگ شده بود. انقدر مشغلهاش زیاد بود که کمتر وقت میکرد کتاب بخواند. همینطور که ویترین را نگاه میکرد چشمش به یک کتاب افتاد «دعواهای زن و شوهری» نوشته آلن دوباتن، باید نگاهی به کتاب میانداخت.
وارد کتابفروشی که شد کار سختی نداشت کتاب دم دستتر از آن چیزی بود که فکرش را میکرد. در مقدمه نوشته شده بود که هر زوج سالیانه بین سی تا پنجاه دعوای جدی دارند. کتاب جذبش کرد، نویسنده میخواست به زوجها یاد بدهد که چطوری از پس این مشاجرات بربیایند، آن هم به شکل منطقی و ریشهای. تردید نکرد؛ دو جلد از کتاب را برداشت جلوی پیشخوان ایستاد تا کتابها را فاکتور کند، با خودش فکر کرد شاید بد نباشد که یک جلد از این کتاب را به همسایهاش هدیه بدهد.
وقتی که خواندن کتاب تمام شد حالش بهتر شده بود. حس میکرد حالا کمتر از قبل میترسد؛ شاید بهتر بود این حرفها را خیلی قبلتر از اینها در دانشگاه و حتی در سالهای آخر دبیرستان میشنید. اما هنوز دیر نبود اگر جامعه فکری برای او و خیلی دیگر از جوانها نکرده باید خودش کاری میکرد.
دعواهای زن و شوهری
نویسنده: آلن دوباتن