متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

یک روز با زنان نمک‌چین

نمک‌چینی زخم‌های عمیقی روی دست‌هایش جا گذاشته اما برای اینکه زیر دِین کسی نباشد، پیرهنش را دور کمرش می‌بندد و با احتیاط تا نزدیک چشمه یا همان به قول خودشان کِرت‌ها جلو می‌رود.
به گزارش متادخت، چشم‌هایش را می‌بندد و دست‌هایش را توی کاسه حنا فرو می‌بَرَد. نفسش از درد بند آمده اما می‌خندد! غم برایش مثل شوخی است؛ می‌آید و می‌رود. ابدی نیست. خیلی هم حوصله دارد، اما نه برای زانوی غم بغل گرفتن و آسمان را به ریسمان بافتن و به در و دیوار و عالم و آدم بد و بیراه گفتن. غر زدن و ناله کردن و نفرین‌های یک نفس، جایی توی بالا و پایین زندگی ماهرخ خانم ندارد چون دست‌های آفتاب سوخته و چاک چاکش را به زانوهایش زده و با یاعلی گفتن جانانه‌ای نمک‌چین شده است‌.
برای دیدن زنان و مردان نمک‌چین از فرودگاه شهرکرد تا روستای سر آقا سید، بیشتر از دو ساعت راه است. از یک جا به بعدش را هم با قاطرهای چموش سر و کله زدم تا از جنگل‌های در هم و بر هم بلوط، ردم کنند و بهشان برسم. اما می‌ارزد. چون در این روستای پلکانیِ تقریباً ششصد ساله، که هنوز پُر از خانه‌های خشتیِ بدون پنجره است، زنان و مردانی زندگی می‌کنند که رزقشان از کاشتن آب شور و چیدن نمک، جور می‌شود و روی دست‌های همه‌شان، رد عمیقی از جریان تلاش برای زندگی نقاشی شده است.

شکمی خالی نمی‌مانَد

وقتی می‌رسم درِ خانه ماهرخ خانم باز است. جایی بین پلکان دوم و سوم روستا. جلوی درِ خانه‌اش نشسته و دست‌هایش را بین حنا می‌غلتانَد. خنکای مایع حنا، درد زخم‌های عمیق انگشت‌هایش را آرام کرده و بلورهای نمکِ جا مانده در دهن زخم‌هایش را بیرون می‌کشد. هر چند دقیقه چشم‌هایش را باز می‌کند و به ردیف کیسه‌های نمکِ کنار هم چیده شده زل می‌زند و الحمدلله می‌گوید «هر کدامشان بین بیست تا سی کیلو است، دست‌هایم که بهتر شد با صدیقه و مینو و رباب می‌نشینیم به تقسیم؛ هر کیسه ده کیلویی نمک را ۴۰ تا ۵۰ هزار تومن از ما می‌خرند. خدا را شکر. شکمی خالی نمی‌مانَد.»

وقتش که گذشت، حرام است!

بقیه زن‌ها و مردهای روستای سر آقا سید از دور می‌آیند. هر روز ساعت ۴ صبح بیدار می‌شوند و در گروه‌های ۵ یا ۶ نفره، دو کیلومتر تا چشمه‌های نمک کوهرنگ می‌روند تا رزق و روزی‌شان را از دل زمین بگیرند. مردها زیاد سخت نمی‌گیرند اما زن‌ها برای خودشان اعتقاداتی دارند که سخت به آن‌ها پایبندند. ماهرخ خانم با دست‌های حنا بسته‌ایی که کم‌کم از چرخیدن هوا بینشان، خشک می‌شود، سر پا می‌ایستد و برای همسایه‌هایش دست تکان می‌دهد. «می‌بینی زودتر برگشته‌اند؟ راستش دلیل دارد.» و بین انگشت شصت و اشاره‌اش را سه بار گزید!
با تعجب می‌پرسم «چه دلیلی ماهرخ خانم؟» سرش را تا نزدیک صورتم جلو می‌آوَرَد و صدایش را تا حدی آرام می‌کند که تقریباً توی دماغی می‌شود «ما زن‌ها فقط چند ساعت وقت داریم که آب شور را از چشمه آب نمک برداریم چون وقتش که بگذرد، برداشت آب، حرام می‌شود! حرف ما نیست ها! سینه به سینه از مادرهایمان به ما سپرده‌اند که تا وقتی نور آفتاب به سنگ نزدیک چشمه می‌تابد اجازه برداشت آب شور را داریم اما وقتی نور از سنگ گذشت، هر آبی که برداشتیم حرام است!»

برداشت نوبتی نمک

در روستای سر آقا سید شهرستان کوهرنگ، همه هم‌خون‌ هستند اما هر چشمه سهم یک خانواده و وراثتی است و این قانونی نانوشته اما همچنان موجود است که زن و مرد رعایتش می‌کنند و این‌طور نیست که سر و‌کله کسی بالای چشمه کس دیگری پیدا شود. کار اصلی مردم این روستا، نمک‌چینی است و با اینکه شغلی فصلی و از داغی تابستان تا اواسط پاییز و بارش اولین باران‌هاست اما گلایه‌ای روی لب‌هایشان نیست و جای حرف‌های تلخ را به خنده‌های شیرینشان داده‌اند.
ماهرخ خانم، ۵۲ ساله و یکی از اهالی قدیمی همین روستاست. با اینکه رماتیسم حاد مفصلی دارد ولی نمک‌چینی می‌کند. وقتی کنجکاوی‌ام را برای دیدن نمک‌های طبیعی می‌بیند، یک مُشت از نمک‌های تازه را از گونی برنج درمی‌آوَرَد و بین دست‌هایم می‌گذارد «برای برداشت نمک نوبت هفتگی داریم. نمی‌شود که یکی جیبش پر شود و یکی بی رزق و روزی بماند. این تقسیم‌ها هم از قدیم، از پدر و مادرهایمان وجود داشته و هر کسی می‌داند کِی برود لب چشمه، آب شورش را ببرد، روی زمین پلاستیک بکشد و نمکش را برداشت کند. کار خیلی سختی است اما دست‌های ما از پسش برمی‌آید. راستش را بخواهی، یک جورهایی به نمک توی زخم‌هایمان پاشیده شدن عادت کرده‌ایم!»

قوطی‌های حلبی

قاطر اکبر آقا در پلکان اول روستا رَم می‌کند و حلبی‌های نمک‌ روی پالانش تکان تکان می‌خورند. چند نفری دورش جمع می‌شوند تا حیوان زبان بسته را آرام کنند اما می‌ترسد و بند محافظ یکی از حلبی‌ها از پالانش بریده می‌شود و روی زمین پخش می‌شود. اکبر آقا دو دستی روی سرش می‌کوبد و مرد گنده های های گریه می‌کند. ماهرخ خانم با ناراحتی سر تکان می‌دهد «فکر می‌کند حالا که خر دارد کارش به راه است. ما خودمان حلبی‌ها و گونی‌های ۲۰ و ۳۰ کیلیویی نمک را از چشمه کوهرنگ، دو کیلومتر روی شانه‌هایمان می‌گذاریم تا برسیم به روستا. ناشُکری نباشد اما جانمان در می‌رود. بعضی‌ها مثل اکبر آقا که حیوان دارند، وقتی نوبت نمک چینی‌شان می‌شود کارشان یک مقدار راحت‌تر است، ولی خب توی این بالا و پایین‌های کوه، دردسرهای خودش را دارد.»

میراث مادرانه

بیشتر‌ زن‌های روستای سر آقا سید، حلبی‌ها و گونی‌های سنگین نمک را روی شانه‌هایشان جابه‌جا می‌کنند و این اتفاق آن‌قدر ریشه‌دار و با مراسمی نمادین است که نمک‌چینیِ سر آقا سیدی‌ها، در بهمن ماه سال ۱۴۰۱ و با شماره ۲۸۰۹ در فهرست میراث ناملموس کشور به ثبت می‌رسد. ماهرخ خانم می‌گوید «بچه‌های یتیمی که دهن‌های گرسنه‌شان باز باشد باید با یک لقمه نان پر شود و نمک‌چینی، شغل آبا و اجدادی مردم روستای سر آقا سید است. اینجا حتی دختربچه‌های ۸ و ۹ ساله هم نمک‌چینی را بلدند و یک جورهایی این میراث، نسل به نسل، حتی به بچه‌های دهه نودی روستا هم منتقل شده است.»
چشمه کوهرنگ جایی نزدیک دره است. مردان و زنان روستای سر آقا سید که می‌روند همراهشان می‌روم. مسیر ترسناک و پر پیچ و خمی است که فقط خود اهالی محلی روستا از پسش برمی‌آیند. ماهرخ خانم با اینکه نمک‌چینی زخم‌های عمیقی روی دست‌هایش جا گذاشته اما برای اینکه زیر دِین کسی نباشد و خودش گلیمش را از آب بیرون بکشد، پیرهنش را دور کمرش می‌بندد و با احتیاط تا نزدیک چشمه یا همان به قول خودشان کِرت‌ها جلو می‌رود. هر کدام از اهالی، سهمش را می‌چیند و پیشانی‌های آفتاب سوخته‌شان را برای شکرگزاری روی خاک کنار چشمه، بر زمین می‌زنند. توی صورت‌هایشان هیچ نشانه‌ای از ناامیدی نیست. در میانشان احساس سرزندگی می‌کنم. انگار که غمی ندارند هر چند که پر از غمند. ماهرخ خانم که چشمش به من می‌افتد هزار باره لبخند می‌زند «امان از دست شما شهری‌ها! خسته شدی دختر جان؟ یک نفس عمیق بکش در این هوای خوب. می‌خواهی نمک‌چینی کنی؟ نمک‌چین که باشی، حوصله‌ات سر نمی‌رود!»
منبع: فارس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط