سودابه خسته بود از وعدههای همسرش که هیچ وقت عملی
خودش به خواستگاری شوهرش رفته بودو حالا دیگر نمیخواست به
عشق چشمانش را کور کرده بود و کم مانده بود
سودابه غمگین بود احساس میکرد ایرج عواطف او را به
شیدا انقدر مجلس خواستگاری به خودش دیده بود تا بفهمد
راحله با پدرش هم نظر نیست. او نمیخواهد مهریهاش را
همسرش معتاد شده و او بخاطر دخترش مجبور است هر
حشمت تصمیم دارد همسرش را بعد از سی سال طلاق
احمد قصد دارد تنها پس اندازشان را برای خرید ماشین
امین در زندان چشم به راه سحر است، اما سحر