صدیقه و دوستانش تازه به مقرر برگشته بودند هیچ کس
شهر سقوط کرده بود و دستور عقب نشینی به آبادان
جنگ اُحد در حال مغلوبه شدن بود و جان رسول
سیده نفیسه که از جور حاکم شهر به مردم با
آمنهبیگم نزد پدرش جایگاه رفیعی داشت و حالا پدر میخواست
آخرین امید فوزیه برای نجات بیمارانش همین هلیکوپتر بود. دستانش
طاهره خواب شهید بهشتی را دیده بود که خبر شهادش
سهله با این که باردار بود ولی دست از جهاد
سوده بیپروا به معاویه تاخت او آمده بود تا حق
بکاره پیر شده بود و حالا معاویه فرصت را مناسب