به گزارش متادخت، دور خودش میچرخید و همانطور که سعی میکرد اتاق را تمیز کند، تند تند و بدون وقفه حرف میزد. سمانه همانطور که زانوهایش را در بغل گرفته بود، مادرش را نگاه میکرد.
- اشتباه کردی مادر! تاوان اشتباهتم دادی. ما هم بیتقصیر نبودیم، مخصوصا بابات. چند بار بهش گفتم این قدر به دل این دختر راه نیا، به صلاحش نیست زن این پسره یه لا قبا بشه! ولی کی تو این خونه به حرف من گوش میده؟
حرفهای مادر مثل نمکی که به زخم بپاشند آزارش میداد.
- پاشو! اون گوشه نشین، بیا گوشه فرشو بگیر جمعش کنیم. آخر هفته که خالهتو خانوادهش میان، همه جا باید مثل گل باشه. دیدی چه الکی خودتو انگشتنمای مردم کردی؟ این مسعود بدبخت مگه چش بود که تو ولش کردی رفتی زن اون مردک شدی؟ باز شانست خوبه، این همه سال به پای تو نشست. الانم که طلاقتو گرفتی باز داره میاد سراغت. میدونم هیچ کس راضی نیست، ولی مسعود بدجور خاطرخواه تو شده همه رو یه تنه راضی کرده… هنوز که منو بِربِر نگاه میکنی پاشو بیا دیگه…
سمانه اما تکان نمیخورد. از این کارهای مادرش خسته شده بود. مسعود برایش مثل برادر بود، اگر تا آخر عمرش هم در این خانه میماند باز با مسعود ازدواج نمیکرد. دیروز خالهت میگفت: از وقتی که اون مردک گم شده خیلی وقته میگذره، خدا رو شکر قاضی هم طلاقش داده، الان دیگه وقتشه، نباید بذاریم حرف سمانه بیشتر از اینها رو زبون مردم بمونه.
سمانه از جایش بلند میشود، لباسش را مرتب میکند. رو به روی مادر میایستد. سعی میکند طوری حرف نزند که باعث رنجش مادرش شود.
- مامان زنگ بزن کنسلش کن. من قصد ازدواج با مسعود رو ندارم. اگرم داشتم الان وقتش نبود، من توی عده هستم، اونم عده وفات، این کارهای شما درست نیست.
مادر متعجب به دخترش نگاه میکند.
- عده وفات چه صیغهایه؟ تو رو دادگاه طلاق داده! چرا چرت و پرت میگی؟
- چرت و پرت نمیگم مامان، لطفا تمومش کن.
سمانه چادرش را از روی جارختی برمیدارد و راهی امامزاده سر خیابان میشود تا شاید کمی آرام شود.
پیوست:
ماده 1156 قانون مدنی: زنی که شوهر او غایب مفقودالاثر بوده و حاکم او را طلاق داده باشد باید از تاریخ طلاق عده وفات نگاه دارد.