به گزارش متادخت، ملکخاتون نامه را بست و به فکر فرو رفت. همه جا در سکوت بود انگار کسی جرآت نمیکرد از محتویات نامه جویا شود. گویی خودشان میدانستند که پیغام رسیده از جانب محمود غزنوی بوی جنگ میدهد. بلاخره وزیر اعظم دلش را به دریا زد و پرسید:
- سید ملک خاتون اگر صلاح میدانید ما را هم از محتوایات نامه با خبر کنید.
ملکخاتون از تخت فرمانرواییاش پایین آمد و شروع به قدم زدن کرد؛ ذهنش درگیر پاسخی بود که باید به محمود غزنوی میداد.
- بانو!!
سیده ملکخاتون که گویی تازه متوجه اطرافیانش شده بود در جایش ایستاد، نامه را بالا آورد و گفت:
- محمود غزنوی پیام داده تا خطبه به نام او بخوانیم و خراج روانه دربارش کنیم و اگر شرایطش را نپذیریم باید مهیای جنگ شویم!
ملکخاتون میتوانست ترس را در چهره تکتک مردانی که در آن مجلس ایستاده بودند مشاهده کند. باید تمرکز میکرد و هر طور شده سایه جنگ را از سر ولایتی که بر آن حکمرانی میکرد دور میساخت. ملک خاتون با همان اقتدار همیشگیاش روی تخت نشست و با صدای بلند گفت:
- کاتب را فرا بخوانید باید پاسخ نامه محمود غزنوی را هر چه زودتر بدهیم.
لحظاتی نگذشته بود که کاتب در دربار حاضر شد و بعد صدای مقتدر ملک خاتون بود که فضا رو پر کرد:
«… و اما بعد، اگر بر ری لشگر بکشی و ری را بگیری این کار از دو حال بیرون نیست یا آنکه تو در این نبرد پیروز خواهی شــد یا من، اگر تو پیروز شــوی که چندان قدر و بهایی نــداری، زیــرا همه گوینــد محمود زنی را شکســت داد و اگر من فاتح شــوم، آبرو و حیثیــت تــو بر بــاد خواهد.»
ملک خاتون لحظاتی سکوت کرد و فرمان داد تا نامه را به پیک داده تا به محمد غزنوی برساند.
*
*
*
محمود غزنوی وقتی محتویات نامه را خواند سخت برآشفته شد. نامهای که خطاب به او نوشته شده بود سرشار از سیاست و کیاست زنی بود که حالا احساس می کرد حریف او نخواهد شد. نامه را بست و زیر لب گفت: تا این زن زنده است باید قید ری و هر آنچه که تحت فرمانروایی اوست بزنیم.
پیوست:
سیده ملکخاتون ملقب به امالملوک، ملکه و از فرمانروایان آل بویه و اولین زن حکومتگر شیعی مذهب در تاریخ ایران و از خاندان باوندیان طبرستان بود.