متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زنان جبهه جنوبی

ما زنان همیشه وسط تاریخ بودیم، هر جنگی که اتفاق افتاده هم قربانی‌های اصلی بودیم و هم شکل‌دهنده مسیر پیروزی، ولی همیشه تاریخ پشت روایت‌هایی که از ما نبوده گم شد...

به گزارش متادخت، ضبط صدا را متوقف کردم و نگاهی به چهره آفتاب سوخته‌اش انداختم؛ خسته شده بود. دو ساعتی می‌شد که بی‌وقفه حرف می‌زد و من فقط گوش می‌دادم و هر از چندگاهی نکته‌ای را یادداشت می‌کردم. چند باری سرفه کرد و بعد دستش را به دسته صندلی گرفت و از جا بلند شد.

  • من برم برات یه چایی بریزم خودم هم یه نفسی تازه کنم.
  • اگر اجازه بدید من میارم…

با دست اشاره کرد که سرجایم بنشینم. از پشت سر نگاهش کردم، باورش سخت بود؛ این زن چیزهایی را به چشمش دیده بود که حتی تصورش هم برای من سخت بود.

  • می‌دونی چیه؟ خیلی‌ها میان مثل شما خاطرات من و امثال من رو ضبط می‌کنند؛ یه داستانی یا رمانی هم ازش در میاد اما آخرش اون حرفی که باید زده شده انگار زده نمیشه..!

کنجکاوی به سراغم آمد، بلند شدم و نزدیک پیشخوان آشپزخانه ایستادم.

  • منظورتون چیه؟
  • راستشو بخوای سرگذشت زن در طول تاریخ سرگذشت غم انگیزی بوده.

جمله‌ای که گفت در جا میخکوبم کرد.

  • چیه؟ بهم نمیاد از این حرفای قلمبه سلمبه بزنم؟

و بعد شروع کرد به ریز ریز خندیدن.

  • ما همیشه وسط تاریخ بودیم، هر جنگی که اتفاق افتاده ما زن‌ها هم قربانی‌های اصلی بودیم و هم شکل‌دهنده مسیر پیروزی، ولی همیشه تاریخ پشت روایت‌هایی که از ما نبوده گم شد، پشت راویت‌های مردانه!

حرفی نزدم تا شاید ادامه بدهد اما انگار حرف‌هایش خودش را هم به فک فرو برد. سینی چای را برداشت و سمتم آمد.

  • ول کن! یه چیزی گفتم بیا بریم باز برات از زمان جنگ تعریف کنم.

می‌نشینم پای حرف‌هایش اما فکرم می‌ماند پیش جمله‌ای که گفته بود؛ خودش هم احساس کرد دیگر تمرکز ندارم.

  • اگر خسته شدی مادر، بمونه واسه یه روز دیگه منم پاشم کم‌کم برم مسجد.

سرم را به نشانه تایید تکان دادم. دستی به زانوهایش که درد می‌کرد کشید و بعد گفت:

  • پاشو از تو کتابخونه اتاق یه کتاب برات گذاشتم، بردارش؛ می‌تونه خیلی کمکت کنه. «زنان جبهه جنوبی»! همون طبقه دوم گذاشتم رو کتاب‌های دیگه، تا تو بری بیاری، منم وضو بگیرم.

راهی اتاق شدم کتاب دقیقا همان جاست که آدرس داده بود. کتاب را برداشتم. تصویر روی جلدش مجذوبم کرد. زیر تیتر بزرگ کتاب نوشته بود «روایت پشتیبانی زنان جنگ اهواز».

  • من حاضرم بیا بریم

با خودم فکر کردم کاش می‌توانستم تمام افکارش را ضبط کنم.

 

زنان جبهه جنوبی

تحقیق: مریم مرادی کوه‌باد

تدوین: نرگس اسکندری

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط