متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پوتین‌های مریم

به ناچار یک جفت پوتین که از بقیه کوچک‌تر بود برداشتم؛ سنگین و مردانه بود. راه رفتن برایم سخت شد اما چاره‌ای دیگر نداشتم..

به گزارش متادخت، همه می‌گفتند مریم امجدی خدای خاطره است، اما گذشت سال‌ها، ناراحتی میگرن و سرکله زدن با بچه‌ها باعث شده بود که بسیاری از وقایع آن روزها و اسامی را از یاد ببرد. مریم امجدی یکی از دختران خرمشهری است که در شهریور 59 و آغاز هجوم ارتش بعثی به خاک ایران، تنها هفده سال داشت. مریم پس از انقلاب حین تحصیل در دبیرستان به‌ عضویت حزب جمهوری اسلامی، جهاد سازندگی و بسیج‌ مستضعفین خرمشهر درآمد و دوره‌های امدادگری و فنون نظامی را آموزش دید. او با شروع جنگ در بخش عمران جهاد سازندگی و امدادرسانی به مردم‏ روستاهای اطراف خرمشهر همچون روستای عباره، درگیری‌های‏ سیاسی با مجاهدین خلق به فعالیت می‌پردازد و پس از مدتی با یکی از نیروهای سپاه ازدواج می‌کند.

کتاب «پوتین‌های مریم» مجموعه خاطرات مریم امجدی است که مربوط به فعالیت‌های او در دوران دفاع مقدس می‌شود. او علاوه بر خاطرات مربوط به جنگ، خاطراتی منحصر به فرد دارد؛ مانند دیدارش با شهید چمران به خاطر یک دختر منافق و همچنین خاطراتی از مجروحان عملیات شکست حصر آبادان، فعالیت در بخش تعاون ‏سپاه، شهادت محمد جهان‏آرا، بازدید از خرمشهر و…

این کتاب دارای پیوستی دیدنی است، تصاویر جذابی که در بخش پایانی کتاب منتشر شده  این کتاب را ملقب  به کتاب دا از زاویه دیگر کرده است.

«با بچه ها به انبار سپاه رفتیم تا کفش بگیرم برادری در انبار را باز کرد نامه را نشان دادم. گفت: بفرمایین داخل و هرکفشی به پایتان می‌خورد بردارین. با خودم فکر کردم کتانی بردارم؛ اما همه کفش‌ها  پوتین سربازی بودند. به مسئول انبار گفتم: من که نمی‌تونم پوتین سربازی به پا کنم! گفت: چیز دیگه‌ای نداریم. به ناچار برگشتم و یک جفت پوتین که از بقیه کوچک‌تر بود برداشتم و به پایم کردم؛ سنگین و مردانه بود. راه رفتن برایم سخت بود اما چاره‌ای دیگر نداشتم. پول زیادی همراهم نبود و نباید بیهوده خرج می‌کردم…»

 

پوتین‌های مریم

فریبا طالش‌پور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط