گفتگو با دختر اولین فرمانده زن سپاه

«خط رهبری» برای بررسی ابعاد مختلف بیانات رهبر انقلاب درباره‌ی خانم مرضیه حدیدچی (دباغ)، تبیین مبارزات و مجاهدت‌های ایشان و نیز بررسی ویژگی‌های شخصیتی برجسته‌ی این زن مسلمان به گفتگو با دختر ایشان «رضوانه دباغ» پرداخته است.

به گزارش متادخت، رهبر انقلاب در بخشی از بیانات‌شان در دیدار دست‌اندرکاران دومین کنگره ملی شهدای همدان با اشاره به شخصیت و سوابق و مجاهدت‌های خانم دباغ، فرمودند: «این بانو یکی از کسانی است که میتواند نمایشگرِ حقیقتِ گرایشِ زن در جامعه‌ی اسلامی باشد، نه فقط در جمهوری اسلامی ما؛ در نگاه اسلام، در منطق اسلام، در فرهنگ اسلام. حالا مبارزات قبل از انقلاب این خانم و کتک و شکنجه و زندان و تأثیراتی که در زندان روی هم‌سلّولی‌های خودش و هم‌زندانی‌های خودش میگذارد، اینها یک طرف، بعد، رفتن به مناطق مبارزاتی منطقه و مثل یک چریک فعّالیّت کردن و بعد، رفتن به پاریس در خدمت امام و بعد، آمدن در عرصه‌ی واقعی و ملموس انقلاب و در یک طیف عظیمی از فعّالیّتها حضورِ فعّال داشتن. بنده اوایل انقلاب که آمدم همدان، خانم دبّاغ فرمانده سپاه همدان بود؛ مناطقی را که بنده رفتم، ایشان می‌آمد راهنمایی میکرد و بازدید میکردیم؛ یعنی یک زن میتواند فرمانده سپاه یک منطقه‌ی مردخیز باشد! همدان مرد کم نداشت، امّا ارزش این زن این‌جوری است. از فرماندهی سپاه همدان شروع کنید، تا بردن پیام برای گورباچف از طرف امام بزرگوار؛ یعنی خانم دبّاغ عضو هیئت سه‌نفره‌ای بود که پیام امام را از تهران میبرند برای گورباچف به مسکو. این طیف عظیم فعّالیّت را می‌بینید؟ در این سالهای آخر هم برای فلسطین و برای لبنان و برای مبارزات و مانند اینها مشغول فعّالیّت بود؛ پیر و از‌کار‌افتاده شده بود، امّا کار میکرد. این زنِ اسلامی است… ایشان علی‌الظّاهر با مرگ طبیعی از دنیا رفتند، لکن مثل شهدا میمانند.» ۱۴۰۲/۰۷/۰۵

«خط رهبری» برای بررسی ابعاد مختلف بیانات رهبر انقلاب درباره‌ی خانم مرضیه حدیدچی (دباغ)، تبیین مبارزات و مجاهدت‌های ایشان و نیز بررسی ویژگی‌های شخصیتی برجسته‌ی این زن مسلمان گفتگویی تفصیلی با دختر ایشان  سرکار خانم «رضوانه دباغ» انجام داده است که در ادامه می‌خوانید.

خاطراتی جالب از دوران مبارزه با رژیم پهلوی، نوع ارتباط مرضیه دباغ با حضرت امام خمینی(ره)، سبک زندگی و خصوصیات تربیتی ایشان و روایتی جذاب از هدیه‌ی معنوی رهبر انقلاب به خانم دباغ در دوران بیماری و… از جمله نکات خواندنی این گفتگو با خانم رضوانه دباغ است که خود نیز در دوران جوانی در مقطعی همراه مادر در زندان ستمشاهی بوده است.

طبق آنچه در خاطرات مرحوم خانم دباغ آمده ایشان از همان ابتدا سعی داشتند از مسائل و رخدادها تحلیل داشته باشند و بعدها خیلی علاقه پیدا کردند به اینکه دروس دینی را ادامه بدهند و حضور اجتماعی و سیاسی هم داشته باشند. برای شروع بحث بفرمائید که اساساً چرا و چگونه ایشان وارد فعالیت‌های مبارزاتی و انقلابی شدند؟

رضوانه دباغ: خانم دباغ مادر هشت فرزند بود و قبل از اینکه ایشان دستگیر بشوند هم این بچه‌ها همه بودند. پدرم همسری هم‌فکر، همراه، همدل، مومن، باصفا و صبور بودند. زمانی که ما بچه‌ها بزرگ‌تر شدیم و به اصطلاح از آب و گل درآمدیم، پدرم پیشنهاد می‌کنند به مادر که اینجا حوزه‌ی علمیه‌‌ای و درس و بحث و است؛ برو و دنبال کن. ایشان (خانم دباغ) هم خیلی مشتاق بودند. به هرحال آن مشوق اصلی و موتور حرکت بلکه من اینطور می‌خواهم بگویم آن انقلاب درونی که مادر داشتند براساس پیشنهاد پدر بود و اصلاً زندگیشان دچار یک تحول و دگرگونی دیگری می‌شود الحمدلله.

تا اینکه یک‌سری مسائل تدریس و این‌ها انجام می‌شود و مادر شاگردی در محضر استاد بزرگوارشان شهید سعیدی را دنبال می‌کنند. شهید سعیدی خودشان عالمِ آگاهِ واقف به امور زمانه بودند و مرجع تقلیدشان حضرت امام(ره) بوده و مامان هم به‌عنوان یک شاگرد ویژگی‌های خاصی داشتند. شهید سعیدی قطعاً شاگردهای دیگر هم داشتند ولی آنچه از اندیشه و تفکر و توجه و جست‌وجوگری مادر مشخص می‌شود این است که ایشان شاگرد خاص شهید سعیدی می‌شوند. مادر زندگی مبارزاتیشان از آن زمان و تحت نظر شهید سعیدی شروع می‌شود. شهید سعیدی و خانم دباغ وقتی می‌خواهند این روشنگری و این آگاهی و بصیرت‌بخشی را نسبت به دیگران انجام بدهند در چند منطقه فعالیت می‌کردند. منزل خود ما حالت پایگاه تربیتی داشت. یعنی در عین حال که ماها سنین متفاوت بودیم بچه‌های آن عزیزانی که مستمعین سخنان مادر بودند هم می‌آمدند منزل ما، هم گروه سرود تشکیل داده بودند هم گروه جمع‌خوانی سوره‌های قرآن داشتیم و هم نمایش‌هایی که ظلم ستم‌شاهی را بیان می‌کرد با راهنمایی و مدیریت خود خانم دباغ. این‌ها را ما در منزل داشتیم و در مناسبت‌هایی و مراسم‌هایی که برای معصومین بود مادر این‌ها را به ما تفهیم می‌کردند و ما اجرا می‌کردیم. حتی مثلاً از شعرهای اقبال لاهوری استفاده می‌کردیم و الحمدلله مسیر سمتی افتاد که شاگردپروری ایشان، تعلیم ایشان هم به بچه‌های خودشان هم به عزیزان دیگری که بچه‌هایشان می‌آمدند انجام می‌شد.

به نظر شما ویژگی مهم شخصیتی خانم دباغ که باعث می‌شد به این نوع فعالیت‌های دینیِ انقلابی علاقه‌مند باشند و اهتمام داشته باشند چه بود؟

رضوانه دباغ: ایشان زمانی که کودک بودند و توی همدان زندگی می‌کردند و مشتاق تحصیل بودند. آن زمان دخترها خیلی اجازه نداشتند برای تحصیل و خب مادر یک روحیه جست‌وجوگری و یک روحیه پرتلاش و پرجنب‌وجوشی داشتند. خب پدر هم اول خیلی راضی نبودند ولی خب با یک مسائلی و ترفندهایی ایشان را می‌گویند که می‌رود کلاس آجی‌ملّا آنموقع‌ها مکتب‌خانه بوده و خب مادر هم آنجا بی‌قرار و ناآرام حرکت‌هایی که داشتند در نهایت ممنوع می‌شوند از ادامه تحصیل. یک مطلب دیگری هم که نقش پدر و مادر خانم دباغ را خدمتتان عرض کنم. پدرشان صاحب تنها کتابفروشی آنموقع در همدان بودند و همه ایشان را به نام میرزا می‌شناختند و مادربزرگم خانم احمدی نیلی هم معلم قرآن بودند یعنی سواد قرآنی داشتند و خب بعضاً شعرهایی هم در حافظه داشتند، قصه‌هایی داشتند که حتی ماها بزرگ‌تر هم شده بودیم برای ما می‌گفتند.

زمانی که متفقین در دوران کودکی خانم دباغ در همدان بودند خانم دباغ احساس شجاعت و قدرت می‌کند که خب بقیه می‌ترسند بروند جلوی این‌ها و آن‌ها هم مثلا شکلاتی، آبنباتی چیزی به بچه‌ها می‌دادند و خب مادر فکر نمی‌کرده حرکتش کار نادرستی باشد و این‌ها را می‌گرفته و بین همسن‌وسالان خودش تقسیم می‌کرده. وقتی این مطلب به گوش پدربزرگم می‌رسد، یعنی مادربزرگم متوجه می‌شوند و انتقال می‌دهند به پدربزرگم و پدربزرگم این را که مشاهده می‌کنند ناراحت می‌شوند. دشمن‌شناسی خانم دباغ از بچگی از فرمایش پدرشان در ذهنشان شکل می‌گیرد.

مادر دنبال حقیقت بودند. و خب استاد هم این ویژگی‌ها و این برجستگی‌ها را از خانم دباغ می‌بینند و شهید سعیدی به مادر اینطور می‌فرمایند که در کرج، باغی بوده و هفته‌ای یک‌بار، ماهی یک‌بار برنامه‌ریزی می‌کردند و خانواده‌ها را به آن سمت‌وسو می‌بردند و یک اردوی یک شبانه‌روزی بوده یا صبح تا شب بوده که این عزیزان را آگاهی می‌دادند و یک خط‌مشی، یک سیری برای این عزیزان شروع می‌شود. تا زمانی که به هر حال مبارزات خب دقیق‌تر می‌شود، راه مشخص‌تر می‌شود و می‌رسد به جایی که خود شهید بزرگوارمان را، شهید سعیدی، ساواک می‌ریزد منزلشان، یک‌سری مدارکشان مثلاً در اختیار مادر قرار می‌گیرد و مادر با فرزند بزرگوار شهید سعیدی که الان امامت جمعه قم را دارند که آن وسایل را جابه‌جا می‌کنند.

شاخصه‌ای که می‌توانم برای ایشان بگویم آن نکته هدایت‌گریشان است که یکی از همان عزیزانی که می‌آمدند نزد خانم دباغ و سخنرانی‌های ایشان را گوش می‌دادند دختر این خانم خیلی پوشش نامناسبی داشت و مادرش خیلی نگران بود و می‌گفت اصلاً نمی‌دانم دیگر چه باید بکنم؟ خانم دباغ به او می‌گوید که خب بگو بیاید، مادرش می‌گوید نمی‌آید، می‌گوید بگو «مرضی» کارت دارد. بعد با یک لفظی که بازی نکرده از قلبش هدایت این جوان را خواسته و الحمدلله خود این عزیز الان یکی از برترین شاگردان خانم دباغ است بلکه من می‌توانم بگویم یکی از بهترین دختران خانم دباغ است.

فعالیت‌های دوران مبارزاتی ایشان که خیلی طولانی و مفصل است ولی اگر بخواهید یک فرازی، خاطره‌ای از فعالیت‌های مبارزاتی‌شان که برای خود شما جذابیت دارد و در ذهنتان است را اشاره کنید چه موردی را مطرح می‌کنید؟

رضوانه دباغ: خانم دباغ زمانی که ساواک ریخت منزلشان یک خانم ۳۸ ساله است و آنقدر به لطف خدا خودش را زیر ذره‌بین الهی می‌بیند هول نمی‌شود، بلافاصله به‌آنها می‌گوید که بروید بالا، سر بچه‌های من باز است. این یک درایت خاصی می‌خواهد، اولاً نترسد، دست و پایش را گم نکند بلکه همان موقع دارد در ذهن خودش یک مدیریت خاصی می‌کند. خب ما یک‌سری مدارک داشتیم در منزل. آن‌موقع داشتن رساله حضرت امام جرم بود. حالا بماند آن مدارکی که در منزل ما بود. خانم دباغ در آن چندلحظه‌ای که این موقعیت پیش می‌آید، مدارک را، چون زمان طولانی هم نمی‌روند بالا؛ بالا کتابخانه و این‌ها داشتیم ولی بلافاصله می‌آیند که موقعیت را از دست ندهند و مادر در همین فاصله کم عمه پیری داشتیم که ایشان نمی‌توانستند بنشینند حالت درازکش داشتند و مادر یک‌سری اعلامیه‌ها و مدارک را زیر متکای ایشان زیر پتوی ایشان قرار دارد و یک‌سری دیگر از وسایل را داخل حمام جاسازی کردند. و از جانب دیگر پسرعمه‌ای داشتم که آن موقع همسن خود من بود. سر ایشان هم چادر کردند که کنار بقیه دخترها بنشیند و ایشان را دستگیر نکنند چون مهمان شهرستانی بودند که منزل ما بودند. یک خانم در عین حال که حالا مبارزه می‌کند ولی سنجیده کار می‌کند، فهمیده و خدا هم عنایت خاصش را الحمدلله شامل حالش می‌کند.

ایشان به‌عنوان یک زن چگونه حالا در مقابل این سختی‌ها و فشارهای جسمی و روحی و شکنجه‌ها و… ایستادگی کردند. خود شما از برهه‌ای که همراه ایشان زندانی شدید چه خاطره‌ای دارید؟ یک زن با آن لفظی که آقا به کار می‌برند ریحانه و روحیه لطیفی که دارد، چگونه در برابر این سختی‌ها می‌تواند مقاومت کند؟

رضوانه دباغ: خانم‌هایی که در مسیر انقلاب و اسلام عزیز قرار گرفتند همان توانمندی که حضرت آقا می‌فرمایند را بهره‌مند می‌شوند. حضرت آقا در پیام درگذشت مادر، خستگی‌ناپذیری خانم دباغ را لحاظ می‌کنند. این به عینه مشهود است. یعنی از اول زندگی خانم دباغ و همینطور هر مرحله‌ای از زندگی ایشان را که نگاه می‌کنیم می‌بینیم که این دقیقاً قابل لمس و قابل مشاهده است، بروز و ظهور عینی دارد. اگر بگوییم صعه صدر، وسعت و گشایش وجودی به خانم دباغ داده شده گزاف نگفتیم. من نوعی اگر بخواهم دوتا فعالیت با هم داشته باشم در آن می‌مانم که این را چه کنم؟ آن را چه کنم؟ ولی همان که عرض کردم خدمتتان آن فضل الهی که شامل حال عزیزانی مثل خانم دباغ می‌شود چون این را اثری از کار خودشان نمی‌دانند. همه‌اش گفته می‌شود که لاحول ولا قوه الا بالله. و این را خیلی‌ها عزیزانی که با ایشان بودند تجربه کردند.

آن زمان من خاطرم هست وقتی که مادر مجبور شدند به‌خاطر آن وقایع زندان و این‌ها دیگر ایران نباشند خب خیلی سختی هم آنور کشیدند ولی نه افسرده شدند، نه بدون هدف شدند، بلکه تازه اینجا هم یک مسئولیت دیگر دارد، حتی برای ارتزاق و مکانی که باید داشته باشد، باید کار کند، ولی چون هدفش مشخص است خب الحمدلله آن عنایت خاص خدا شامل حالش می‌شود و راه پیدا می‌کند که اینجا باید این تصمیم را بگیرم، اینجا باید این کار را بکنم، اینجا باید این حرف را بزنم.

از آن ایامی که همراه خانم دباغ زندان بودید اگر خاطره‌ای دارید بفرمایید.

رضوانه دباغ: آن زمان کمیته مشترک ضدخرابکاری مسئولش پرویز ثابتی بهایی بود. وقتی هم مادر را قبلش گرفته بودند من هم به لطف خدا الحمدلله بنا به نوع ویژگی خاص خانواده هم پدر هم مادر از رادیو عراق فرمایشات حضرت امام(ره) را شبانه می‌نوشتم و لابه‌لای این برگه‌ها کاربن قرار می‌دادم که حالت تکثیر باشد حتی شده چهار پنج‌تا ورق و صبح داخل جامیزی خودمان قرار می‌دادم که چون خودم الحمدلله این را بهره می‌بردم دوست داشتم همکلاسی‌هایم هم در جریان قرار بگیرند و بنابراین بعد از آن هم من دستگیر شدم و خب هم مادر قوت قلبی بودند برای من، هم من خیلی سبب ناراحتی بیشتر ایشان می‌شدم. حالا دست بر تقدیر خدا اینطور رقم خورد و وقتی خواستند من را ببرند به ذهنم رسید که یکی دوتا از پیرهن‌های پدرم بپوشم که سبب حجاب من شود و زمانی که به هرحال آنجا وارد می‌شویم آن‌ها حجابی نمی‌گذارند بماند که آنجا با راهنمایی مادر، من و مادر از پتوهای آلوده‌ای که کف سلول انداخته شده بود استفاده می‌کردیم و آن‌ها بازجوها با تمسخر و تحقیر و ریشخند به ما می‌گفتند دخترپتویی! مادر پتویی! استهزاء می‌کردند. ما این‌ها را نمی‌گوییم که فقط احساسات کسانی که می‌شنوند، می‌خوانند برانگیخته شود، نه! می‌خواهم کنه عناد دشمن را ببینند. در موزه عبرت نوشته شده: «آزادی رایگان نیست» این را همه مردم بدانند اگر می‌خواهیم روی پای خودمان بایستیم و اقتدار ایران اسلامی عزیز را داشته باشیم باید هزینه بدهیم و منت خدا را هم بکشیم نه اینکه منتی بگذاریم که ما اینجور بودیم و اینچنان کردیم نه اصلاً این‌ها ملاک نیست مهم آن چیزی است که ما چقدر نگه داشتن این انقلاب برایمان قداست دارد، هدفمان چقدر ارزش دارد.

چه شد که ایشان به خارج از کشور رفتند؟ درباره فعالیت‌های خارج از کشور ایشان و سوابق مبارزراتی‌شان در آنجا اگر نکته‌ای دارید بفرمایید.

رضوانه دباغ: به لطف خدا الحمدلله توسط شهید محمد منتظری مادر از کشور خارج می‌شوند. گویا مادر را بیمارستان بستری کرده بودند که ایشان را فراری دادند. شناسنامه جعلی برای مادر درست کردند و ایشان را فراری دادند که اگر می‌ماندند که دیگر معلوم نبود که چه بلایی سر ایشان می‌آمد.

مادر در خارج از کشور گویا مثلاً ظرف و این‌ها می‌شسته که یک وعده غذا داشته باشد و یک جا برای خواب…

آن زمان که مادرخارج بودند ما ارتباطی به آن صورت با مادر نداشتیم. تنها عزیزی که رابط بودند بین ما و خیلی دیربه‌دیر با ما در ارتباط بود شهید حاج مهدی عراقی بودند که فقط ما را مطلع می‌کردند که مثلاً حالشان خوب است ولی چه فعالیتی و چه برنامه‌ای داشتند نه.

حالا شاید تصور برای عده‌ای این باشد که ایشان صرفاً نقش اجتماعی و سیاسی داشتند و آن نقش مادری و همسریشان خیلی در زندگیشان مطرح نبوده است. آیا این تصور درست است؟ شما به‌عنوان دخترشان که در فضای مبارزات هم متحمل سختی‌ها و فشارهایی شده‌اید چه تصویری از مادرتان از جهت نقش خانوادگی و تربیتی دارید؟

رضوانه دباغ: وقتی مادر برای سخنرانی تشریف می‌بردند همه کارهای ما روی یک نظم خاصی بود، با برنامه‌ریزی بود. پدر بنا به موقعیت شغلی‌ای که برایشان پیش آمده بود باید می‌رفتند شهرستان که بتوانند یک حقوق بیشتری داشته باشند که بتوانند خانواده را به کفاف برسانند و مدیریت منزل با خانم دباغ بود. اینطور نبود که نباشند. اگر حتی حضور فیزیکی نداشتند ولی برنامه‌ریزی‌هایشان از قبل طوری بود که حتی زمانی که مادر به خارج از کشور رفته بودند هرفرزندی حامی فرزندِ کوچک‌تر بود. این‌ها را ما از مادر یاد گرفتیم. زیارتی که مامان مرضی ما را می‌برد یا تابستان‌ها احکام در حد خودمان و ضروریات به ما یاد می‌داد. روش روخوانی قرآن و… «دستم بگرفت و پا به پا برد»؛ مادر به این صورت در خانه فعالیت می‌کردند. حالا خیلی از عزیزانی زحمت می‌کشند بیرون از منزل هستند ولی اگر حکم آن «جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ» نباشد رضایت همسر نباشد و خانواده رها شود جایگاهی نمی‌تواند داشته باشد. اول رضایت خداوند متعال است بعد بنا به آن، تمام مسائل را خدا کمک می‌کند و الحمدلله برای خانم دباغ چنین بوده است.

شما کدام خصوصیت اخلاقی و رفتاری خانم دباغ را خاص و ویژه می‌دانید؟

رضوانه دباغ: آن اقتدار مادر در عین اینکه محبت دارد ولی آن اقتدارشان همراه با آن احترام سبب جذب ما می‌شد، سبب جذب جوانان می‌شد. معمولاً خیلی آدم‌ها هستند سنشان می‌رود بالا خیلی بقیه کشش ندارند با آن‌ها هم‌صحبت بشوند ولی مادر اینطور نبودند. نه تنها برای بچه‌ها و نوه‌های خودش،  بلکه برای بقیه جوانان هم جذابیت داشت. به همه این‌ها عشق می‌ورزید و محبت داشت. تا می‌دید حالا موقعیتی است کسی نیاز دارد همراهی فکری شود، آن یکی مشورت نیاز دارد، کسی باید همکاری‌ای برایش انجام شود و… کمک می‌کرد و واقعاً در خدمتگزاری کم نمی‌گذاشت.

ارتباط خانم دباغ با امام(ره) از کجا شکل گرفت و چه عاملی باعث شد که ایشان به‌مرور بروند جزو همراهان نزدیک امام(ره؟ درکل نگاه ایشان نسبت به امام(ره) و مسئله ولایت فقیه چطور بود؟

رضوانه دباغ: مادر دنبال یک حقیقت گمشده‌ای هم بودند. با پدرم به قم می‌روند و یک موقعیتی پیش می‌آید که تأخیر می‌افتد در بازگشتشان به تهران و مصادف می‌شود با آن زمانی که حضرت امام(ره) در قم تشریف دارند. وقتی مادر برای بار اول ایشان را زیارت می‌کنند گویا آن ذهنیتی که در وجودشان بوده و طالب و خواهانش بودند می‌بینند که دست‌یابی پیدا کردند به آن عزیزی که برایشان قابل اهمیت بوده است.

خانم دباغ بعد با همین گروهی که مبارزه مسلحانه می‌کردند می‌روند سوریه که که مسئولشان هم شهید بزرگوارمان حجت‌الاسلام محمد منتظری بودند. و خب خیلی شرایط سختی را داشتند. مادر مأموریت پیدا می‌کنند تشریف ببرند نجف خدمت حضرت امام(ره) و ضمن اینکه دیداری با حضرت امام(ره) داشته باشند وضعیت این عزیزان مبارز را هم انتقال و شرح بدهند. وقتی مادر تشریف می‌برند حضرت امام(ره) تشریف نداشتند و گویا یک آقایی به ایشان می‌گویند امام(ره) نیستند و اگر هم باشند خانم‌ها را نمی‌پذیرند. مادر آنجا صدایشان درمی‌آید که یعنی چه خانم‌ها را نمی‌پذیرند یعنی چه؟ که حاج‌آقا مصطفی خمینی تشریف می‌آورند و می‌فرمایند که شما چه کار داری با امام(ره)؟ که مادر می‌گویند که اینطور شده و من حتماً باید ایشان را ببینم. حاج‌آقا مصطفی می‌فرمایند که شما تشریف ببرید جایی که من آدرس می‌دهم یا یک عزیزی راهنماییشان می‌کند که هروقت امام(ره) تشریف آوردند من می‌فرستم دنبالتان باز شما تشریف بیاورید محضر امام(ره). این می‌شود دیدار مادر با حضرت امام(ره). خب وقایع را شرح می‌دهند و آنجا امام(ره) می‌گویند که پس آن دباغی که در زندان بوده و اینها… شما هستید. بعد مادر شروع می‌کنند چندتا سوال که من تکلیفم چیست؟ اینجا باز می‌خواهد نظر ولی‌فقیه زمان خودش را بداند که حضرت امام(ره) می‌فرمایند شما اگر تشریف ببرید تهران آیا به خانواده اصلا می‌رسید؟ قطعاً نمی‌رسید پس مکلفید اینجا باشید. باز مادر مطلب دیگری را سوال می‌کنند که برمی‌گردد به اینکه مادر می‌گویند من اینجا بروم دوره نظامی را ببینم و نوعی دیگری از زندگی را رقم بزنم و… و زندگی مبارزاتیشان در ادامه به این صورت می‌شود که هم تعلیم می‌بینند هم خودشان دیگر تعلیم می‌دهند.

بعد از پیروزی انقلاب ایشان چطور فرمانده سپاه همدان شدند؟

رضوانه دباغ: انقلاب شد و خانم دباغ یک مقداری با فاصله از کاروانی که همراه حضرت امام(ره) بودند تشریف آوردند ایران و خب یک مدتی که گذشت اگر اشتباه نکنم آقای دکتر منصوری آن موقع مسئول سپاه بودند مادر را به‌عنوان فرمانده سپاه همدان انتخاب کردند از این جهت که خب هم توانمندی را ایشان داشتند به دلیل  زندگی مبارزاتی مسلحانه‌شان و همچنین آگاهی خاصی نسبت به مردم همدان. چون این شناخت و آگاهی مخصوصاً در بعضی بحران‌ها نقش به‌سزایی دارد که شما الان باید چه کنی؟ دیگر هم طبق فرمایش حضرت آقا می‌فرمایند اقدام و عمل به هنگام. یک ویژگی‌های خاصی خانم دباغ داشتند.

یکی از اتفاقات مهم در طول زندگی خانم دباغ این بود که عضو هیئت حامل نامه حضرت امام(ره) به گورباچوف بودند. به نظر شما دلیل انتخاب ایشان چه بود؟ و روایت ایشان از این سفر را هم اگر در ذهنتان است اشاره کنید.

رضوانه دباغ: در هر مرحله‌ای خانم دباغ امتحاناتش را پس داده و حقیقتاً الگو است و حالا می‌خواهد برود جایی که کشور کفر است، دارد پیام توحیدی حضرت امام(ره) را می‌برد. این الگوی اسلامی شخصی مثل خانم دباغ می‌شود که پیرو راه خانم حضرت زهرا (سلام الله علیها) است یعنی یک الگوی خاص، یک الگوی حقیقی، عیان و آشکار از این انقلاب اسلامی که حضرت امام(ره) ایشان را به نمایندگی از کشور انتخاب می‌کنند.

ارتباط خانم دباغ با رهبر انقلاب حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای در قبل و بعد از رهبریشان چطور بوده است؟ اگر روایتی از دیدار ایشان با حضرت آقا در ذهنتان هست برایمان تعریف کنید.

رضوانه دباغ: بنا به فرمایش خود حضرت آقا زمانی که ایشان فرماندهی سپاه را داشتند آنجا مادر حضرت آقا را زیارت می‌کنند و آن زمانی که مادر مسئولیت‌های متفاوتی داشتند من خاطرم هست برای خیلی از مسائل اجتماعی‌ای که پیش می‌آمد ایشان تشریف می‌بردند محضر مقام معظم رهبری و مسائل را از نزدیک مطرح می‌کردند و راهکار می‌گرفتند و حالا چندین‌بار این اتفاق افتاد و بعضاً هم زنگ می‌زدند دفتر. اخیر هم که مریض شده بودند مادر به‌خاطر تنفسشان هم در تهران نمی‌توانستند زندگی کنند بعد از اینکه آزادی را رد می‌کنیم جایی بود یه نام خور ایشان آنجا زندگی می‌کردند که تنفسشان دچار مشکل بود و قلبشان؛ که عزیزانی تشریف می‌آوردند به نیابت از طرف حضرت آقا. یک‌بار مثلاً عزیزانی تشریف آوردند آنجا و زمانی هم که مادر باز بیمارستان بودند و آن چندروزی که مادر دیگر خیلی حالشان بد بود حجت‌الاسلام و المسلمین گلپایگانی نماینده حضرت آقا تشریف آوردند بیمارستان. مادر خیلی متوجه نبودند و یک مُهری از حضرت آقا که در جانمازشان بوده و نماز می‌خواندند هدیه کردند به مادر و یک چفیه‌ای و واقعاً به قدری حال مادر بد بود که اصلاً هوشیاری نداشتند ضمن اینکه حالا نیازی خیلی به درخواست من نوعی هم نبود ولی گفته بودیم بفرمایید که در حقشان دعا کنند و زمانی نگذشت که  چون روز جمعه‌ای بود و من خودم کنار مادر بودم به قدری مادر حالشان متغیر شد، حالشان خوب شد، چندتا از بچه‌ها آمده بودند برای دیدند یک‌دفعه چشمشان را باز کردند به یکیشان اشاره کردند همینطوری گفتند که تو هنوز شوهر نکردی؟ اصلاً ما همین‌طور متعجب مانده بودیم و قطعاً می‌دانم اثر دعاهای خاص ایشان بود که خب یک دوماهی دیگر مادر در قید حیات بودند.

اینکه فرمودید پیش حضرت آقا می‌رفتند مربوط به زمان مسئولیتشان در سپاه همدان بود یا مربوط به دوران اخیر است که سوالاتی و مشکلاتی پیش می‌آمد و وقت می‌گرفتند می‌رفتند؟

رضوانه دباغ: تا جایی که من اطلاع دارم مربوط به بعد از رهبری ایشان است.

رهبر انقلاب درباره‌ی خانم دباغ فرمودند  این بانو یکی از کسانی است که میتواند نمایشگرِ حقیقتِ گرایشِ زن در جامعه‌ی اسلامی باشد…» نظر شما راجع به این بیانات حضرت آقا درباره ابعاد شخصیتی خانم دباغ چیست؟

رضوانه دباغ: من نقش هدایتگری خانم دباغ را عرض کردم. حضرت آقا به زندان خانم دباغ اشاره کردند. در زندان فرد کمونیستی بوده که خانم دباغ می‌بیند این مشتاق است اما از آن رده‌بالایی‌های تفکری‌اش می‌ترسد که اظهار کند. قرآن را خانم دباغ باز می‌کند تا ایشان از آن طبقه دوم تخت، قرآن را نگاه کند و معانی‌اش را بخواند. این خانم حتی جرئت ندارد با خانم دباغ حرف بزند. می‌گوید برای اینکه آن‌ها آزارم می‌دهند، آن‌ها اذیتم می‌کنند و ضمن اینکه خیلی نگران بوده و… که خانم دباغ با اشاره در گوشش می‌گوید که خدا هست و هوای همه‌مان را دارد و همین گفتن خانم دباغ باعث می‌شود این یک قوت قلبی می‌گیرد و حالت اضطراری برایش می‌آید و ارتباطی با خدا می‌گیرد و آن چندروزی که حالا یک هفته بوده چقدر بوده برده بودنش کمیته مشترک مثلاً ضدخرابکاری هرروز می‌گذرد می‌بیند نیامدند سراغش دوباره فردایش، چندروزی که می‌گذرد بعد به خودش می‌آید می‌بیند همین است که خانم دباغ گفته به من. بعد به خانم دباغ می‌گوید که دیدم! خدا را دیدم، حس کردم.

خانم منظر خیر حبیب‌اللهی که زمانی استاد جبر ما بودند می‌فرمودند زمانی که توی قصر زندان قصر کمونیست‌ها روی فکر جوانان کار می‌کردند خانم دباغ خیلی دغدغه داشت و مدام به ماها سفارش می‌کرد مراقب باشید این بچه‌هایی که اطلاعاتی دارند، اهل مطالعه و تحقیق‌اند، این‌ها فریب‌شان ندهند. می‌گفتند شما حواستان باشد به این جوان‌ها. این‌ دغدغه‌ای که آن زمان خانم دباغ توی زندان داشت مثل آن دغدغه‌های فرهنگی است که رهبری دارند.

در پایان اگر نکته‌ای، مطلبی هست که دوست دارید در مصاحبه باشد اگر در سوالات نبود یا چیزی به ذهنتان می‌رسد بفرمایید

رضوانه دباغ: اشاره‌ای بکنم به این سخن حضرت آقا که قبل‌تر راجع به مادر فرموده بودند «ما زن مثل خواهر دباغ می‌خواهیم. من لذت می‌بردم آن زمان که ایشان در فرماندهی سپاه همدان بود مانند شیر می‌غرید و مردها را سازماندهی می‌کرد.»

فارس

دیدگاه خود را اینجا قرار دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط