به گزارش متادخت، آرده از روی اسب نگاهی به سپاهیان دشمن میکند. آرام دستش را به یال اسب میکشد تا آرامش کند. تعدادشان به وضوح از مسلمین بیشتر است. باید چارهای اندیشید نباید جنگ میسان را واگذار کرد. اسبش را به سمت خیمهگاه هی میکند، اسب آرام و موزون قدم بر میدارد. باید راه حلی وجود داشته باشد، ناگهان فکری به خاطرش میرسد. نزدیک که میرسد یکی از لشگریان را صدا میکند، مرد سراسیمه خودش را به آرده میرساند، آرده میگوید: تمام زنانی را که همراهمان هستند فرابخوان و بگو مقنعه و روسریهای خود را بر سر نیزه کنند. آرده چالاک از روی اسب به پایین میپرد، و به سمت خیمه میرود، نیزهاش را بر میدارد و یکی از روسریهایش را بر سر آن میزند. لحظاتی نمیگذرد که زنان جمع میشوند. آرده جلو میآید و نگاهی به جمعیت زنان نیزه به دست میکند، با دیدن زنان آرامشی عجیب وجودش را فرا میگیرد، اسبش را هی میکند و بعد اشاره میکند که راه بیفتند و خود پیشاپیش همه حرکت میکند. مردان مسلمان دور زنان حلقه میزنند و شروع به خواندن رجز میکنند. جمعیت که به سمت لشگر دشمن به راه میافتد یکی از میان جمعیت فریاد میکشد: نگاه کنید لشگر بسیاری به کمک مسلمانان آمدهاند حالا باید چه کنیم؟ شور و ولولهای در میان لشگر دشمن میافتد. ترس به وضوح در میان لشگر دشمن جولان میدهد. مسلمانان همچنان مصمم پیش میروند. فرمانده لشگر دشمن که ترس بر دلش نشسته است فریاد میکشد: به عقب بر میگردیم، عقبنشینی میکنیم. لشگر دشمن که منتظر فرمان عقبنشینی بودند به سرعت متفرق میشوند. لبخندی بر چهره آرده مینشیند؛ سر میچرخاند و به چهره مصمم همراهنش نگاه میکند. باز هم خدا کمکشان کرده بود. آرده سرش را رو به آسمان بالا میگیرد و زیر لب خدا را شکر میکند.
پیوست:
میسان مکانی است در نزدیکی شهر بصره عراق کنونی و این جنگ مربوط به جنگهای مسلمین با ایرانیان است.