متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آرده دختر حارث بن کلده

آره زن شجاعی است که با درایت خودجنگ مغلوبه شده را به پیروزی برای مسلمانان بدل می‌کند.

به گزارش متادخت، آرده از روی اسب نگاهی به سپاهیان دشمن می­‌کند. آرام دستش را به یال اسب می‌کشد تا آرامش کند. تعدادشان به وضوح از مسلمین بیشتر است. باید چاره‌­ای اندیشید نباید جنگ میسان را واگذار کرد. اسبش را به سمت خیمه­‌گاه هی می­‌کند، اسب آرام و موزون قدم بر می‌دارد. باید راه حلی وجود داشته باشد، ناگهان فکری به خاطرش می­‌رسد. نزدیک که می­‌رسد یکی از لشگریان را صدا می­‌کند، مرد سراسیمه خودش را به آرده می‌رساند، آرده می‌­گوید: تمام زنانی را که همراهمان هستند فرابخوان و بگو مقنعه و روسری­‌های خود را بر سر نیزه کنند. آرده چالاک از روی اسب به پایین می‌پرد، و به سمت خیمه می‌رود، نیزه‌­اش را بر می­‌دارد و یکی از روسری­‌هایش را بر سر آن می‌زند. لحظاتی نمی­‌گذرد که زنان جمع می‌­شوند. آرده جلو می­‌آید و نگاهی به جمعیت زنان نیزه به دست می‌کند، با دیدن زنان آرامشی عجیب وجودش را فرا می‌گیرد، اسبش را هی می‌کند و بعد اشاره می­‌کند که راه بیفتند و خود پیشاپیش همه حرکت می­‌کند. مردان مسلمان دور زنان حلقه می­‌زنند و شروع به خواندن رجز می­‌کنند. جمعیت که به سمت لشگر دشمن به راه می­‌افتد یکی از میان جمعیت فریاد می­‌کشد: نگاه کنید لشگر بسیاری به کمک مسلمانان آمده‌­اند حالا باید چه کنیم؟ شور و ولوله‌­ای در میان لشگر دشمن می­‌افتد. ترس به وضوح در میان لشگر دشمن جولان می‌دهد. مسلمانان همچنان مصمم پیش می­‌روند. فرمانده لشگر دشمن که ترس بر دلش نشسته است فریاد می­‌کشد: به عقب بر می­‌گردیم، عقب‌نشینی می­‌کنیم. لشگر دشمن که منتظر فرمان عقب‌نشینی بودند به سرعت متفرق می­‌شوند. لبخندی بر چهره آرده می­‌نشیند؛ سر می‌چرخاند و به چهره مصمم همراهنش نگاه می‌کند. باز هم خدا کمکشان کرده بود. آرده سرش را رو به آسمان بالا می‌گیرد و زیر لب خدا را شکر می‌کند.

پیوست:

میسان مکانی است در نزدیکی شهر بصره عراق کنونی و این جنگ مربوط به جنگهای مسلمین با ایرانیان است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط