متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زنان شیفته

کتاب زنان شیفته به شیفتگی زنانی می‌پردازد که بی‌تناسب عشق می‌ورزند.

به گزارش متادخت، روی مبل مچاله شده و دورش پر شده از دستمال­‌های کاغذی که با آن­ها اشک­‌هایش را پاک کرده بود. کنارش می­‌نشینم. از همدردی کردن­‌های این مدلی هیچ وقت خوشم نیامده. دستم را روی شانه‌­اش می‌گذارم و می­‌گویم:

  • عزیزم هر اشتباهی یه تاوانی داره، تو هم داری تاوان اشتباهتو می­دی!

خشمگین نگاهم می­‌کند، اما چه اهمیتی دارد، بارها در مقابل هشدارهای من لبخند زده بود و خودش را بی‌­اعتنا نشان داده بود و حالا گریه‌­هایش را برای من آورده بود.

  • الان چرا این طوری نگاه می­کنی؟ نکنه توقع داری الان بغلت کنم دوتایی با هم گریه کنیم!

شیما که عصبانی شده با غیظ از جایش بلند می­‌شود و می­‌گوید:

  • تقصیر منه که فکر کردم تو رفیقمی، اومدم دردمو به تو بگم. نمی­دونستم انقدر سنگ­دلی که بخوای سرکوفت بزنی.

مچ دستش را می­‌گیرم و سرجایش می­‌نشانم.

  • لطفاً بشین. منو تو دخترای پونزده ساله نیستیم. خواهش می­کنم بفهم چی می­گم.

سرجایش می­‌نشیند و سرش را در میان دست‌هایش می­‌گیرد. بلند می­‌شوم، جلوی کتابخانه می­‌ایستم و دنبال کتاب جان شیفته می­‌گردم. پیدایش می­‌کنم. کتاب را مقابل شیما می­‌گذارم و می­‌گویم:

  • این کتابو یادته؟ همون موقع که با امیر آشنا شده بودی گفتم این کتابو بخون گوش نکردی، گفتم رابطه شما طبیعی نیست، عشق تو بی‌­تناسبه، بهم خندیدی و گفتی حسودی نکن. ببین حالا چی شد؟

شیما کتاب را برمی­‌دارد و نگاهی به جلدش می­‌اندازد و با صدا بینی‌­اش را بالا می­‌کشد و می­‌گوید:

  • تو چرا فکر می­کنی می­شه دنیا رو با کتاب­ها تغییر داد؟

لبخند می‌­زنم. این بار با محبت جوابش را می‌­دهم. شاید هم دلم برایش می­‌سوزد. بی‌پناه‌تر از همیشه نگاهم می‌کند.

  • با کتاب می­شه دنیا رو عوض کرد اگر بهش ایمان بیاری. الانم پاشو برو خونتون این کتابو بخون شاید این کتاب بتونه زخمی رو که این شیفتگی بی‌­تناسب به دلت گذاشته التیام ببخشه.

زنان شیفته

نویسنده: رابین نوروود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط