به گزارش متادخت، روبهرویش میایستم و بلند میگویم:
- من هیچ جا نمیام تو هم نمیتونی منو مجبور کنی!
بلند و عصبی میخندد و میگوید:
- ادعای دینداریت گوش فلکو کر کرده؛ پس چرا نمیدونی که تو نمیتونی برای من تعیین تکلیف کنی که کجا زندگی کنم کجا نکنم؟ من میخوام از این کشور برم. قصدم ندارم تنها برم، اونم بخاطر بچههام وگرنه همین جا ولت میکردم بمونی ور دل ننه و بابات.
در خودم میشکنم، خرد میشوم. حرفی برای گفتن ندارم، چه باید بگویم کاری بود که خودم با خودم کردم. صبر نمیکند تا جوابش را بدهم در را به هم میکوبد و میرود. گوشهای روی زمین مینشینم و اجازه میدهم اشکهایم خودشان را رها کنند. یک دل سیر که گریه میکنم بلند میشوم، وسایلم را جمع میکنم، ساک بچهها را آماده میکنم و راهی خانه عمه سهیلا میشوم. عمه در را که باز میکند با یک نگاه همه چیز را میفهمد. ساک را از دستم میگیرد و کمک میکند بچهها را بخوابانم. بچهها که میخوابند عمه شرمنده رو به رویم مینشیند.
- من شرمندتم سپیده، به خدا من نمیدونم این پسر چرا این طوری میکنه؟ یادته من مخالف ازدواجتون بودم! بچه خودمو میشناختم حالا من موندمو این خجالت.
عمه راست میگفت، چند بار گفته بود اشتباه نکن، سهراب مرد زندگی تو نیست، اما عشق بدجوری عقلم را زائل کرده بود.
- عمه شما که میدونی من نمیتونم پدر و مادرمو بذارم برم کانادا، این طفلیا کسی غیر از من ندارن. بابا چطوری میخواد مامانو جمع و جور کنه با اون حالش؟
- چی بگم عمه! منم که خودم دست و پا ندارم که برم کمکشون. کاش اون روزی که عقد میکردی تمام حق و حقوقتو میگرفتی که الان نتونه بهت زور بگه.
به عمه سهیلا نگاه میکنم. میدانم اشتباه کردهام اما چارهای ندارم. بلند میشوم و به عمه میگویم:
- عمه بچهها تحویل شما، بگید سهراب بیاد هر جایی که میخواد ببرتشون. منم تا وقتی که مادر و پدرم زندهن پیششون میمونم اگر هم میخواد طلاقم بده.
گریه امانم نمیدهد، اما در دلم امید دارم که سهراب بدون من نرود.
پیوست:
ماده 1114 قانون مدنی: زن باید در منزلی که شوهر تعیین میکند سکنی نماید مگر آن که اختیار تعیین منزل به زن داده شده باشد.









