به گزارش متادخت، دختر، دردانه اسلام است. حالا اما از شش گوشه جهان، بعضی طعنه می زنند و تمام مسلمانان را به بیمِهری با دختران و بانوان متهم میکنند. همان فریادهایی که «آزادی» را به تاراج گرفته شده میبینند از زندگی بانوان مسلمان. پوشیدن لباس پوشیده و داشتن حجاب سر و صورت را عین زندانی کردن زنان می داند. جفا میبینند که باد لای موهای زنی گم نشود. ستم میدانند که زن، خودش را بپوشاند فقط برای اینکه نامحرمان نگاه آلوده به او نیندازند. اینها جملاتی معمولی نیستند. ظاهری از سر دلسوزی دارند اما پشت پرده کلمهها، خبر دیگری در کار است، انگار.
نظر دیگران یا القای رسانه؟
یک سئوال؛ آیا این جملات که وفور در قالب نقدهای بلندبالا به حجاب می تازد، صرفاً ناشی از تفاوت سبک زندگی مسلمان و غیرمسلمان است یا جریان هایی نگاه این افراد را به این دیدگاه درباره حجاب، معطوف کرده؟ چرا این پرسش مطرح می شود؟ چون رسیدن به پاسخ صحیح آن کمک می کند، نقدها را یک لایه نبینیم. زوایای پنهانی ماجرا را رصد کنیم. اما اینکه چرا فکر می کنیم، رسانه در القای این نگاه ممکن است نقش داشته باشند؟ مطالعات فرهنگی-اجتماعی که معمولاً چکیده آن را از جامعه شناسان، فرهنگ شناسان و مردم شناسان می شویم، حاکی از نکته ظریفی است. بشر تا بوده سبکهای زیست متفاوتی داشته. تنوع اقوام، زبان، پوشش، خوراک و… یادگار همین تفاوت و تنوع به نظر می رسد. انسان وقتی از چیزی خوشش بیاید یا نه آن را مطرح می کند. کمتر دلیل مطرح می کند. اگر هم نیاز ببیند و دلیل ارائه بدهد آنچه به نظرش می رسد را با ادبیات یگانه و مخصوص خود مطرح می کند.
کسی با خودش مخالفت میکند؟!
به نظر، نقطه عطف ماجرا معلوم می شود. اولاً چه می شود که ناگهان همه نگران پوشش و آزادی بانوی مسلمان می شوند؟ در وهله دوم اینکه دست کم به استناد خوانش نظرات مکتوب به خصوص در فضای مجازی چه از سوی افراد در سوی دیگر دنیانشین، چه افرادی با تفکر نزدیک به غرب و داخل کشور، نوعی از یکدستی ادبیات، زوایه دید مشترک و حتی هدف گیری واحد را مشاهده می کنیم. اینجا درست همان جایی است که می توان به القا و اقناع غیرمستقیم رسانه در این زمینه صحبت کرد. اما چرا غیرمستقیم؟ نکته مهم ماجرا در همین مستقیم نبودن و نامرئی بودن است. مالکان و صاحبان امپراتوری رسانه مشتاق و مایلند، مخاطب حس کند خودش به تحلیل، درک و نظری جامع دست پیدا کرده. از قضا در این دست یافتن هم استقلال داشته و خودش به تنهایی مالک و دارنده این نظر است. بقیه هم مانند او فکر می کنند. این سبب می شود افراد کمتر واکاوی کنند؛ کیست که با نظر خودش دشمن شود؟! در نوع نقّادی که نسبت به پوشش بانوان مسلمان وجود دارد هم این ترفند مشهود است. چرا یکجا از دیه نصف و حجاب زن گفته اما از مهریه او نگفته یا حقوق او در زندگی بر والدین، همسر و فرزندان؟
و اما حالا یک مثال!
مصداقیتر بحث کنیم. فردی از یک لباس، رنگ، پوشش یا عقیده خوشش نمی آید. معمولاً می گوید این را دوست یا قبول ندارم. کنجکاوی اگر کنیم و احساس راحتی کند، در جملاتی مختصر می گوید مثلاً مزه فلان غذا با ذائقه اش جور نیست. فلان عقیده را درک نمی کند؛ پس نمی پذیرد. آن فرهنگ را دوست ندارد چون خشن یا… است. اینجا در نقد حجاب یا عقاید اسلامی اما جمله ها نشانه دار می شوند. نشانه دار با توصیفاتی کوتاه اما تعیین کننده، دلایلی که منطقی بودن آنها را تداعی و ذهن مخاطب را از به چالش کشیدن آن دور نگه دارد مثلاً این جمله: موهای زن مسلمان زیر حجاب حبس می شود! این جمله توصیفی سریع، صریح و تحریک کننده عواطف است. در نگاه اول شاید منطقی هم به نظر می رسد. نکته اینجاست؛ کسی نمی پرسد چرا، چگونه، چه کسی گفته یا از کجا معلوم؟ در واقع ذهن چنان درگیر عاطفه شده که جایی برای منطق و نقد نمی ماند.
وقتی دایره گفتگو بسته میشود
نکته دیگر هم این است؛ چالش درباره این نظرها معمولاً به نتیجه نمی رسد چون موافقان این سبک تفکر، معمولاً با گفتن جملات توصیفی و حسی دیگر، راه چالش، نقد و منطق را می بندند. کافیست یکبار امتحان و بحث کنید گویی حتی برچسب برای خارج کردن نظر مخالف از مدار گفتگو هم از قبل مشخص است. فرد به دُگم بودن و… متهم می شود. ناگفته هم نماند اما، برخی افراد به دلیل عدم تسلط کافی در بحث و گفتمان یا ضعف در انتقال نقاط مثبت حجاب و عقاید، با صرفاً استناد به محفوظات خود از دستورهای دینی و ارائه آن به نحوی که قابل تحلیل برای شنونده یا خواننده نیست، ناخواسته دایره گفتگو را تنگ می کنند.
آگاهی نعمت است، بانو!
اینجا یک نکته خطاب به خود بانوان هست؛ اگر من به عنوان یک بانوی مسلمان هنوز خودم ندانم که آیا دستور حجاب صرفاً برای دورماندن از نگاه نامحرم است یا بلوغی در آن برای من به عنوان یک دختر و زن بالنده مسلمان دیده شده، چگونه می توانم فرد کم حجاب را به حجاب بهتر مشتاق کنم؟ اگر ندانم با یک نظر معمولی و سلیقه شخصی که حجاب مرا به چالش کشیده روبرو نیستم که با یک منظومه پنهانی از فنون رسانه ای و تبلیغ علیه اسلام روبرویم، توانم را به اندازه ای که باید بکار نمی گیرم؟
آگاهی، نعمت است. وقتی ظرافت ها را ببینیم و تشخیص دهیم، اول می رویم سراغ خودمان. نگاه می کنیم تا ببینیم میزان اِشرافمان از دین چقدر است؟ از خودمان می پرسیم چرا حجاب به این معنی به مردان داده نشد؟ چرا موقع نماز حجاب می پوشیم، خدا که نامحرم نیست؟ ماجرای این همه بحث بر سر واژه «جلابیب» چیست؟ چرا شهید مطهری این همه اصرار داشت، حجاب را «مصونیت» معرفی کند نه «محدودیت»؟ اصلاً چرا کلمه عفاف در عبارت «عفاف و حجاب» مقدم است؟ شأن حیا در سیر حجاب چیست؟ و…
همدیگر را درک می کنند؟!
حالا شاید بد نباشد مثال بیاوریم. پاییز سال گذشته که به همه ما سخت گذشت، توی یکی از همین بحث و کشمکش های خیابانی. دو گروه جوان حوالی خیابان کارگر شمالی با هم مشغول بحث کردن بودند. دختران جوان با پوشش آزادتر یا حتی بدون حجابِ سر و گروه دیگر که از مانتویی گرفته تا چادری، حجاب بیشتری داشتند. بحث بالا گرفته بود. چیزی شبیه گفتمان نبود. صداها بلند بود. آدم ها حرف می زدند بی آنکه بشنوند و شنیده شوند. این را بانوی میانسالی که شاهد ماجرا بود، می گفت: «آنجا را ببین! کسی دنبال قانع شدن نیست. همگی دنبال قانع کردن هستند. همین، آرامش را از صحبت کردنشان گرفته است. صورت های سرخ و ملتهب هر دو طرف را ببین! این بزرگترین علامت برای درک نشدن و درک نکردن است.» میانگین سنی حاضران در این بیشتر چالش تا گفتمان خیابانی هم بین 20 تا 25 سال بود.
بین شما فرق نمی گذارم!
بانوی میانسال که معلوم شد، معلم بازنشسته دوره راهنمایی بوده طاقت نیاورد. جلو رفت و وارد گود بحث شد. اولین قدم این بود: «بچه ها اگر فکر می کنید، مثل مادر می توانم چند دقیقه با همه دخترهایم حرف بزنم، خیلی کوتاه حرف می زنم و می روم. مثل یک مادر هم قول می دهم طرف هیچ کدامتان را نگیرم. بین بچه هایم فرق نمی گذارم. اگر موافقید همگی یک نفس عمیق بکشید…» آدم، گاهی وقت ها دست کم می آورد برای تشویق. این همه مهارت برای تبدیل یک همهمه بی مفاهمه به یک گعده مادر-دختری آن هم کف خیابان با نفسی که در ریه و مغز دخترها دویده و صورتشان را کمی از برافروختگی درآورده از کجا می آید؟ معلم بازنشسته چند جمله کوتاه گفت و رفت: «دختران قشنگم، شما یادتان نیست من هم یادم نمی آید یک زمانی دختر بودن، زن بودن ننگ بود. دختران را زنده به گور می کردند. خدا یکجای قرآن چنان هواداری خودش را از شما دخترها اعلام کرده که بیا و ببین!»
دختر، دردانه اسلام است
خیابان شلوغ است اما دخترها ساکت! چشم دوخته اند به دهان معلمی که مادر شد. منتظرند، ماجرای هواداری خدا از خودشان را بشنوند. بانوی میانسال می گوید: «خدای مهربان گفته: چون به یکی از آنها مژده تولد فرزند دختر را می دادند، از شدت غم، صورتشان سیاه می شد! می ماند که با خجالت از طایفه اش، دختر را نگه دارد یا زنده به گورش کند؟» چشمان خانم معلم بلور بسته: «با هم قهر نکنید، سرهم داد نزنید. یکی بشوید و ببینید برای خدایی که این همه شما را دوست دارد، چطور می شود، بهترین بود؟» کاربلد، کار خودش را کرده. جملات را کِش نداده به خصوص همان جمله که: «دختر، دردانه اسلام است…»