به گزارش متادخت، لیلا پرده را کنار میزند و بیرون را نگاه میکند. هنوز تا آمدن امیر خیلی مانده بود، ولی نمیدانست چرا دلش شور میزد. زنگ در خانه به صدا درآمد. لیلا از چشمی در نگاه کرد. مادر امیر بود. این وقت صبح این جا چه میکرد؟
- سلام مادر جون خوش اومدید.
- سلام مادر حالت چطوره؟
- بفرمایید داخل، امیر هنوز نیومده!
پیرزن خودش را به سختی به اولین مبل میرساند و رویش مینشیند، لیلا میرود تا شربتی بیاورد که مادر امیر صدایش میکند:
- لیلا جان! بیا بشن تا امیر نیومده باید یه چیزایی بهت بگم
لیلا بیشتر دلش میلرزد. کنار پیرزن مینشیند. چشمان زن ملتهب و نگران است.
- مادرجون زود میرم سر اصل ماجرا؛ من از همون روز اول مخالف بودم، ولی گوش امیر بدهکار نبود گفت شما چیزی نگو من خودم همه چیزو درست میکنم ولی الان شما سه ماهه ازدواج کردید و هنوز چیزی به تو نگفته. من پشیمونم مادر، منو ببخش!
لیلا بیتاب میشود.
- چی شده مادرجون؟ مُردم از استرس چه اتفاقی افتاده؟
پیرزن آهی میکشد و میگوید: روزی که اومدیم خواستگاری، امیر گفت اون کارخونه و این خونه مال خودشه… دروغ گفت. یعنی نه این که دروغ گفته باشه، میدونی مادر! اینا همه مال برادر منه که سپرده دست امیر و رفته خارج از کشور. اون کارخونه رو امیر داره اداره میکنه ولی فقط اداره میکنه، این خونه هم همینطور. امیر میگفت اگر بابات بفهمه راضی به این ازدواج نمی شه… حالا برادرم قول داده یه بخشی از کارخونه رو به نامش کنه ولی کِی نمیدونم!
لیلا فقط به پیرزن نگاه میکند. از این که فهمیده بود امیر دروغ گفته بیشتر ناراحت بود تا این که صاحب خانه و کارخانه نبود. دلش چرکین شد، اگر دروغهای دیگری هم در کار بود چه؟
پیوست:
ماده 5 قانون ازدواج: هر یک از زن و شوهری که قبل از عقد طرف خود را فریبی دهد که بدون آن مزاوجت صورت نمیگرفت به شش ماه تا دو سال حبس تأدیبی محکوم خواهد شد.