متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مادر شصت دقیقه ای

من مادر بدی‌ام پری! من دیروز احساس کردم شایانو دوست ندارم. باورت میشه آخه کدوم احمقی پاره‌ی تن خودش دوست نداره.

به گزارش متادخت، خسته است. چشمانش از شدت گریه قرمز شده، دستمالی بر می‌دارد و بینی‌اش را پاک می‌کند. می‌پرسم:

  • چایی می‌خوری برات بیارم؟

سرش را با شدت بالا می‌اندازد. از این کارش خنده‌ام می‌گیرد.

  • خوب حالا نمی‌خواد گردنتو بشکونی، بگو چه مرگته باز؟

هنوز حرف از دهانم بیرون نیامده که دوباره شروع می‌کند به گریه کردن.

  • من مادر بدی‌ام پری! من دیروز احساس کردم شایانو دوست ندارم. باورت میشه آخه کدوم احمقی پاره‌ی تن خودش دوست نداره.

سعی می‌کنم حالت چهره‌ام تغییری نکند. باید طوری حرف بزنم که گمان نکند قصد دارم سرش را کلاه بگذارم.

  • خیلی‌ها ممکنه یه زمانی برسه خودشونم دوست نداشته باشن، چه برسه به بچه‌هاشون.

ناباورانه زل می‌زند به من که عادی در حال نوشیدند چایی هستم.

  • یعنی این طبیعیه که من بچه‌مو دوست نداشته باشم؟
  • تو الان شایانو دوست نداری؟
  • چرا دارم منظورم دیروز؟
  • خوب دیروز این حس چقدر طول کشید؟
  • خیلی کم، من بعدش وجدان درد گرفتم.

لیوان چایی را روی میز می‌گذارم و کنارش می‌نشینم.

  • تو بیست و چهار ساعت قبل چقدر خوابیدی؟

سعی می‌کند فکر کند، اما مغزش آنقدر خسته است که حتی فکر کردن هم برایش سخت شده.

  • شاید سه ساعت

بلند می‌شوم کتاب مادر شصت دقیقه‌ای را از روی میز برمی‌دارم و جلویش می‌گذارم.

  • پاشو برو خونتون، سعی کن از بقیه کمک بگیری برای نگهداری از شایان تا یه کمی استراحت کنی، بعدشم این کتاب بخون بیا با هم صحبت کنیم.
  • این چیه دیگه؟ کتاب می‌دی دستم؟ یه راهکاری بذار جلو پام.
  • گفتم پاشو برو… همین که گذاشتم جلوت راهکاره، هر موقع خوندیش بیا با هم صحبت کنیم.

احساس می‌کنم حرف‌هایم را باور نکرده، مات و مبهوت نگاهم می‌کند.

  • پاشو دیگه الان مراجعه کننده دارم، رفتی بیرون پول ویزیتت رو هم بده. حساب، حساب، کاکا، برادر نمیشه چون دوستمی درمان رایگان بگیری که.

کتاب را بر می‌دارد و با ناباوری از اتاق بیرون می‌رود.

مادر شصت دقیقه‌ای

راب پارسونز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط