متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

هفته چهل و چند

من وقتی ماهور به دنیا اومد خیلی سردرگم بودم. دنیام عوض شده بود، همه‌چیز به هم ریخته بود، اون موقع این کتاب تازه چاپ شده بود و یکی از دوستام به من هدیه‌اش کرد. بیست روایت در مورد مادری. هر چیزی که فکر کنی تو این کتاب هست، دغدغه‌ها، ترس‌ها، شیرینی‌ها...

به گزارش متادخت، با احتیاط نوزاد را بغل می‌کنم. بعد از بزرگ کردن دو بچه هنوز وقتی می‌خواهم نوزاد بغل کنم دست و دلم می‌لرزد. عطیه به حرکات من نگاه می‌کند و لبخند می‌زند.

  • چرا گریه‌های شبونه‌اش تموم نمی‌شه؟ می‌گفتن چهل روزش بشه درست می‌شه.

خنده‌ام می‌گیرد او را هم مثل من گول می‌زدند.

  • ببین می‌خوام یه حقیقتی رو بهت بگم هر چقدر هم بگذره فرقی نمی‌کنه! حالا حالا‌ها خواب درست نداری.

چهره‌اش در هم می‌رود، شاید نباید این را می‌گفتم. به کادوی روی میز اشاره می‌کنم و می‌گویم:

  • قابل نداره ببخشید، فقط برای یادگاریه وگرنه ارزش مالی زیادی نداره!

شروع می‌کند به تشکر و تعارف تکه‌پاره کردن و در همان حین کاغذ کادو را باز می‌کند. اول لباس سرهمی را بر می‌دارد و قربان صدقه‌اش می‌رود و بعد چشمش می‌افتد به کتاب.

  • این چیه؟
  • این یه هدیه مهمه، مطمئنم بهش احتیاج داری.
  • هفته چهل و چند! در مورد چی هست؟
  • من وقتی ماهور به دنیا اومد خیلی سردرگم بودم. دنیام عوض شده بود همه چیز به هم ریخته بود اون موقع این کتاب تازه چاپ شده بود و یکی از دوستام به من هدیه‌اش کرد. بیست روایت در مورد مادری، هر چیزی که فکر کنی تو این کتاب هست، دغدغه‌ها، ترس‌ها، شیرینی‌ها، هر چیزی که یک مادر ممکنه باهاش درگیر باشه و مسئله مهم این که این مادرها شبیه ما هستن نه مادرهای ما، می‌فهمی چی می‌گم؟

سرش را تکان می‌دهد. نوازد نقو نوقش را شروع می‌کند. عطیه کتاب را روی میز می‌گذارد و دخترش را از دست من می‌گیرد و می‌گوید:

  • بشین یه چیزی بخور تا من یه کم بهش شیر بدم.

به جای برداشتن بشقاب میوه، کتاب را بر می‌دارم و ورق می‌زنم انگار دلم تنگ شده بود برایش، شاید هم برای همان روزهایی که ماهور به دنیا آمده بود.

هفته چهل و چند

فاطمه ستوده، آمنه آصف‌پور، فاطمه حجوانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط