به گزارش متادخت، به عصایش تکیه داده و به قاضی که سرش را روی برگههای پرونده خم کرده است نگاه میکند:
- ها!! پسرم نمیخوای به حرفای من پیرمرد گوش کنی؟
قاضی به پیرمرد نگاه میکند و با لبخندی میگوید:
- چرا پدر جان به حرفهای شما هم گوش میدم ولی باید مستندات پرونده رو هم ببینم.
خودکارش را روی میز میگذارد و در حالی که نشان میدهد تمام حواسش به پیرمرد است میگوید:
- گوشم با شماست.
- ممنونم جَوون، راستشو بخوام برات بگم پسرم، من پنج سالی میشه زنم از دنیا رفته؛ خودم تک و تنها توی روستا زندگی میکنم. بچهها هم رفتن سر خونه زندگی خودشون، خوب وقت نمیکنن هر روز بیان به من سر بزنن. منم دیدم تنهایی اذیتم میکنه یه زنی بستونم! بیاد همدم این روزام بشه… پسرم چشمت روز بد نبینه، نمیدونی چه بلایی سرم اومد! به خواهرم گفتم یه خانمی برام پیدا کن که یه کمی از خودم جوونتر باشه حداقل بتونه از پس کارای خونه بر بیاد، خواهرم یه چند ماهی گشت گفت یه دختری پیدا کرده که ازدواج نکرده و راضی میشه با من ازدواج کنه به شرط این که منم مهریه خوبی براش بندازم. منم قبول کردم. ولی اشتباه کردم به بچهها نگفتم… من و خواهرم که سواد درست و حسابی نداریم، روز عقد داداشش با وکالت اومد محضر، رفتیم دختره رو عقد کردیم بعدا فهمیدیم که چه کلاهی سرمون رفته! اون دختره که به خواهرم نشون دادن رو به ما نداده بودن! یه پیرزن که یکی دو سالم از خودم بزرگتره رو عقد کردم. مثل این که دختر نشون خواهرم دادن ولی عمه پیرشون رو برام عقد کردن! الانم میگن باید مهریه رو بدی… من چیکار کنم پسرم؟ من چه میدونستم اینا چه نقشهای دارن! الانم بچههام باهام قهر کردن که تو چرا بدون اطلاع ما میخواستی زن بگیری… شدم چوب دو سر طلا نه زن و همدم گیرم اومد نه پولم سر پیری برام میمونه.
قاضی دوباره خودکارش را برداشت و شروع به نوشتن مطلبی روی برگهها کرد.
- نگفتی پسرم چیکار کنم؟
- نگران نباش پدر جان، درست میشه.
پیوست:
ماده 1067 قانون مدنی: تعیین زن و شوهر به نحوی که برای هیچ یک از طرفین در شخص دیگر شبهه نباشد شرط صحت نکاح است.