به گزارش متادخت، رو به روی دکتر چمران نشست. به واسطه آشنایی با همسرش به او ارادت خاصی داشت. دلشوره گرفت که درخواستش را قبول نکنند اما با شناختی که از ایشان داشت خیلی امیدوار بود. دکتر چمران منتظر بود تا فاطمه حرفش را بزند، بلاخره دلش را به دریا زد و گفت: «آقای دکتر من میخوام مثل یک سرباز در کنار رزمندهها دفاع کنم؛ از سرزمین، آیین و انقلابم». لبخندی روی لبان دکتر نشست. فاطمه همانطور که خیره به دکتر نگاه میکرد پرسید: «اجازه میدید؟» دکتر که شناخت خوبی نسبت به دختر نواب صفوی داشت و میدانست که خون مبارزی بزرگ در رگهای این دختر جوان جریان دارد گفت: «شما الانم در حال مبارزه هستید قطعا میتونید بمونید میگم بهتون یه لندرور، با یه آرپیجی زن و یه کلاش بدن تا در اختیارتون باشه و بتونید راهی خط مقدم بشید. ولی از عکاسی هم غافل نشید این روزها باید ثبت شه!»
قند توی دل فاطمه آب شد، حالا تمام نگرانیهایش به خوشحالی بدل شده بود.
***
فانسقهها1 را محکم کرد، چیزی حدود 300 تا 400 گلوله و تعدادی نارنجک را با خودش حمل میکرد، با این که جثه ظریفی داشت اما توانایی رزم چریکیاش همه را به حیرت آورده بود. یکی از برادران، سنگر را به فاطمه نشان داد و گفت: «این سنگر شماست. و بعد به شوخی گفت: میخواید براتون یه نگهبان بذارم؟» فاطمه اما خیلی جدی پاسخ داد: «برای خودتون نگهبان بذارید من لازم ندارم.»
***
خرمشهر که آزاد شد فاطمه جزو اولین رزمندگانی بود که وارد شهر شدند. دیدن شهری که به دست بعثیها ویران شده بود قلبش را به درد آورد. انگار وقتی که از شکست خود مطمئن شدند شروع به تخریب شهر کرده بودند تا ویرانهای را تحویل ایران بدهند.
پیوست:
فاطمه سادات میرلوحی (نواب صفوی) دختر شهید نواب صفوی و از چریکان همراه دکتر چمران بود. او جز معدود زنانی است که دوشادوش مردان در عملیاتهای مهم مانند فتح خرمشهر حضور داشته است. علاوه بر آن از جمله فعالیتهای مهم ایشان عکاسی و خبرنگاری حوزه جنگ است.