به گزارش متادخت، نمازش را که تمام کرد، سجادهاش را جمع کرد و به سمت آشپزخانه رفت. اهالی خانه همه خواب بودند بجز برادرش که در رختخواب او را تماشا میکرد. کتری را روی شعلههای آتش گذاشت و به شعلهها خیره شد. پنجره را باز کرد و نفس عمیقی کشید. چایی که آماده شد دو فنجان چای ریخت یکی را در میان رختخواب برای برادرش برد و بعد با فنجان چای به حیاط رفت تا در سکوت صبحگاهی با خودش خلوت کند.
اهالی خانه کمکم از خواب بیدار شدند. عندلیب برای مادرش چای آماده کرد و کنارش نشست، به صورت مظلومش نگاه کرد، خم شد و دست مادر را بوسید و گفت: امروز برایم خواستگار میآید. میخواهم از آنها پذیرایی خوبی کنی. مادر لبخندی زد و پرسید: آنها را میشناسی؟ عندلیب دست مادرش را به آرامی فشار داد و گفت: خیالتان راحت باشد خواستگارها که بیایند شما هم خوشحال خواهی شد، آنها مرا به آرزویم خواهند رساند. قلب مادر آرام شد. عندلیب از جا بلند شد با تک تک اعضای خانوادهاش خداحافظی کرد و رفت.
***
دو روز بود که از عندلیب خبری نبود. مادر نگرانتر از همیشه خواب به چشم نداشت. ساعتی از نیمه شب گذشته بود که صدای کوبیده شدن در آمد و ناگهان اهالی خانه با هجوم نظامیان صهیونیست روبهرو شدند. قفل در شکسته شده بود و نظامی صهیونیست عکس دختری با موهای پریشان روی زمین را روبهروی برادر عندلیب گرفته بود و فریاد میکشید: این زن را میشناسی؟ پسر نگاهی به عکس کرد، خواهرش عندلیب بود. پس زن شجاعی که دو روز پیش عملیات استشهادی را در بازار محنی یهودا انجام داده بود خواهر او بود. نمیدانست بخندد یا گریه کنند هر چه بود احساس غرور میکرد.
پیوست:
روزجمعه 12آوريل سال 2002 روز ميقات بود، در قدس غربی «عندليب طقاطقه» پيكر پاكش را در ميان گروهی از صهيونيستها در بازار «محنی يهودا» منفجر ساخت و چهار كشته و يكصدوچهار زخمی به جای گذاشت.