به گزارش متادخت، خسته بود. لباسهایش را مرتب کرد. نگاهی به خانه انداخت؛ همه جای خانه بهم ریخته بود. بچهها هر کدام به اتاق خودشان رفته بودند. ستاره اما منتظرش ایستاده بود تا برای نوشتن تکالیفش کمکش کند. خسته بود. امروز یکی از بدترین روزهایی بود که در اداره گذرانده بود. دلش نمیخواست با هیچ کس حرف بزند اما نگاه مضطرب ستاره دلش را به رحم آورد. کنارش نشست و سعی کرد با آرامش جواب سوالهایش را بدهد. هر از چند گاهی به ساعت نگاه میکرد تا آمدن منصور چیزی نمانده بود و هنوز شامی آماده نکرده بود. در حال دیکته گفتن به ستاره بود که سعید از اتاق بیرون آمد و پرسید:
- مامان شام چی داریم؟
نگاهی به اجاق گاز خالی کرد پوزخندی زد و گفت:
- خب معلومه هیچی نداریم طبق معمول!
با شنیدن طبق معمول انگار مغزش سوت کشید. همین دیشب بود که برایشان لازانیا پخته بود. دلش میخواست خستگیاش را بر سر سعید خالی کند، اما سعی کرد خودش را کنترل کند. تکالیف ستاره تمام شده بود بلند شد از فریزر گوشت بیرون آورد و تا یخش آب شود مشغول مرتب کردن خانه شد.
کتلتها را که سرخ میکرد احمد وارد شد سلام کرد و روی اولین مبل نشست.
- محبوبه جان یه چایی برام بیار خیلی خستهام.
همانطور که در حال ریختن چایی بود با خودش فکر کرد چه کسی برای او چای میریزد.
ظرفها را که شست به اتاقش رفت و کتابش را برداشت. تنها کسی که میتوانست به او کمک کند خودش بود. اگر فکری نمیکرد این اضطراب و استرس از پا درش میآورد، صفحه کتابش را باز کرد:
« بعضی از نشانههای استرس متداول و مشترک هستند. اما بعضی دیگر این گونه نیستند. بعضی از نشانهها منحصر به زنان هستند و بعضی دیگر هم در مردان و هم در زنان وجود دارند. بعضی مشمول مسائل جسمانی میشوند و بعضی نمیشوند، اما به هر صورت همه این جنبههای مهم سندروم استرس زنان میباشند.»
هنوز چند خط بیشتر نخوانده بود که ستاره صدایش کرد:
- مامان میای پیشم بخوابی؟
بلند شد ستاره را در آغوش کشید و به سمت اتاق خوابش برد.
فشار روانی بر زن
نوشته جورجیا ویت کین