به گزارش متادخت، شاید بسیاری از رمانها به قصد سرگرمی نوشته شوند و یا خواننده به دنبال آن باشد تا تنها اوقات فراغتش را پر کند. اما گاهی نویسنده رمان با انتخاب سوژهای دغدغهمند کاری میکند تا خواننده علاوه بر پرکردن اوقات فراغت در لابهلای صفحات کتاب با دنیایی جدید و زندگی مردمانی آشنا شود که خود در میان آنها نزیسته است. کتاب «زنی در فصل پنجم»، از همین دست کتابهاست؛ داستان زندگی دختری در سرپل ذهاب استان کرمانشاه که به همراه خانوادهاش زندگی میکند و جنگ تحمیلی باعث به وجود آمدن چالشهایی باور نکردنی در زندگی آنها میشود.
یکی از ویژگیهای بارز این کتاب استفاده از زبان و گویش کردی کرمانشاهی است؛ به همین علت میتوان آن را یکی از آثار بومی اقلیمی به حساب آورد. نویسنده توانسته به خوبی از این شاخصه استفاده نموده و خواننده را در فضای آن منطقه قرار دهد. در این کتاب وقایع و حوادث تاریخی به درستی در زمان و مکان خود مورد استفاده قرار گرفته است.
«مرد زرگر با صورتی براق جعبه حلقه را روی پیشخوان گذاشت. مهین خواهر کوچکتر احمد که شانزده، هفده ساله بود و صورت چاق و گردی داشت گفت: ماشالله چقدر به دستش میاد، سِیل بِکن احمد. احمد نگاه خریداری به دستم انداخت: آری والله مبارکه. باورم نمیشد چهرهام با گوشواره و سینهریز آنقدر تغییر کند. بوی نان برنجی و کاک بازار را برداشته بود. صورت دختری با چشمهای درشت و سیاه در آینه کفش فروشی افتاده بود. احمد نجوا کرد: آخرش کدامَه پسند کردی؟ در قید پولش نباشیها از هیچکسم رودباییستی نکُه.
بابا رفته بود دنبال وام بنیاد جنگزدگان، چشمهایش برق میزد مثل همان وقتی که رعنا را به ابراهیم داد. پولها را زیر تشکش گذاشت و گفت: چه عجب بالاخره یه فرجی شد. گفتم: بابا لااقل یه چیزی برام بخر، ابروم میَره دست خالی. چند اسکناس ریز دستم داد: بفرما فکر من بدبخت نباشیها، در ضمن او وامَه با عقدنامه میدن… ایی پیشت باشه به عنوان قرض. خشکم زد….»
زنی در فصل پنجم
مینودخت دبیری









