به گزارش متادخت، مرد مستآصل بود، با خودش فکر میکرد شاید اشتباه کرده، باید برای سوالاتش جوابی پیدا میکرد برای همین ترک دیار کرده بود تا به مدینه بیاد و در آن جا از میمونه یکی از همسران پیامبر سوال خود را بپرسد تا شاید به این طریق قلبش آرام گیرد. حالا درست در مقابل خانه امالمومنین بود. در زد، خدمتکاری در را باز کرد، خودش را معرفی کرد و اجازه خواست تا وارد شود. لحظاتی نگذشته بود که خدمتکار اجازه داد تا او وارد خانه شود. مرد جلوی درب اتاق ایستاد و بعد صدای میمونه آمد که اجازه داخل شدن به مرد کوفی را داد. مرد سلام کرد و در گوشهای نشست. میمونه پرسید: «از کجا آمده ای؟» مرد پاسخ داد: «از کوفه.» میمونه دوباره پرسید: «از کدام قبلیهای؟ مرد که سرش را پایین انداخته بود پاسخ داد: «از بنب عامر.» میمونه لبخندی زد و گفت: «شرم نکن! جلوتر بیا، برای چه به اینجا آمدهای؟» مرد که منتظر این سوال بود پاسخ داد: «وقتی اختلاف مردم را دیدم از شهر کوفه بیرون آمدم.» میمونه ابرو در هم کشید و پرسید: «آیا با علی بیعت کردی؟» مرد جواب داد: «بله» میمونه نفس راحتی کشید و گفت: «برگرد و از صف او بیرون نیا که به خدا سوگند که علی نه خود گمراه شد و نه مردم را گمراه کرد.» مرد که جواب سوالش را گرفته بود گفت: «یا امالمومنین! حدیثی از پیامبر در مورد ایشان شنیدهای که برای من بازگو کنی؟» میمونه که یاد رسول خدا (ص) در دلش زنده شده بود گفت: «به خدا شنیدم رسول خدا (ص) فرمود: «علی نشانه حق و پرچم هدایت است؛ علی شمشیر خداست که آن را بر کافران و منافقان میکشد کسی که او را دوست بدارد با محبتش به من، او را دوست میدارد و کسی که او را دشمن بدارد با دشمنیاش نسبت به خودم او را دشمن داشته و کسی که من یا علی را دشمن بدارد در حالی خدا را دیدار می کند که هیچ عذر و بهانهای ندارد.» مرد به فکر فرو رفت باید زودتر به کوفه باز میگشت و در رکاب علی میماند».
پیوست:
میمونه بنت حارث آخرین همسر پیامبر گرامی اسلام بود که در سال هفتم هجری با ایشان ازدواج کرد. او از دوستداران امام علی و از مدافعان ایشان بود.









