به گزارش متادخت، وارد حیاط حوزه علیمه شد. همانطور که آرام و با طمانینه راه میرفت و سرش را پایین انداخته بود جواب سلام طلاب را میداد. نمیدانست آقای میلانی چکارش داشته که از دفترش تماس گرفته و گفته بودند بیاید آآآااقا کار مهمی با شما دارد. از پلهها بالا رفت پشت در اتاق ایستاد و تقه به در زد. صدای بفرمایید را که شنید چادرش را مرتب کرد و وارد اتاق شد. آقای میلانی به احترامش تمام قد ایستاد، همیشه همین کار را میکرد و فاطمه سادات خجالت زده درخواست میکرد که بنشینند. مرد میانسالی کنار آقا دو زانو نشسته بود. فاطمه سادادت هم گوشه اتاق نشست. آقای میلانی شروع به صحبت کرد و بعد رو به مردی که کنارش نشسته بود گفت: «این خانم طاهایی کیمیاست. مس را طلا میکند! این زن دست به کاری زده که اگر به نتیجه برسد سرنوشت زنان زیادی تغییر خواهد کرد، بلکه مردهای زیادی. زن است که مرد را میسازه یا خراب میکند». مرد نگاهی به فاطمه سادات کرد و دست بر سینه گذاشت و سرش را کمی پایین آورد.
آقای میلانی لبخند زد و گفت: «خانم طاهایی در مسجد راه آهن کاری کردهاند که از هر کسی بر نمیآمد، قبلتر ها فقط یه تعداد خانم پیر به مسجد میرفتند، حالا ولی بعد از جلسات خانم طاهایی کوچه پر میشود از زنانها و خانمهای جوان. لبخند روی صورت فاطمه سادات نشست. از این که توانسته بود رضایت آقای میلانی را جلب کند خوشحال بود.
آقای میلانی با دست به مرد میانسال اشاره کرد و گفت: «این حاج آقای نادری از آن کاسبهایی است که حبیب خداست. یک خانه بزرگ دارد در خیابان دانش، میخواهد خانه را وقف کار خیر کند. تا به من گفتند یاد شما افتادم چند سالی است که در خانه خودتان به زحمت به دختران و خانمها درس میدهید حالا میتوانید این خانه را برای خانمها تبدیل به مدرسه علمیه کنید».
اشک شوق در چشمان فاطمه سادات جمع شد، مدرسه علمیهای برای زنان حتی شنیدنش هم برایش شور و شعف به همراه داشت تمام رنجی که این سالها کشیده بود از تنش بیرون رفت!
پیوست:
فاطمه سیدخاموشی؛ ملقب به استاد طاهایی، عالم و مبارز انقلاب و اولين مؤسس حوزه علميه بانوان در ايران.









