به گزارش متادخت، کتاب اشکانه نوشته ابراهیم حسنبیگی، یکی از رمانهای عاشقانه و پر احساس است که در فضای پس از جنگ ایران و عراق روایت میشود. اما این کتاب فقط درباره جنگ نیست؛ بلکه عشق، ایثار، صبر و تحمل را در خلال داستان، زندگی زن و شوهری به نامهای اشکانه و سید حسین را تعریف میکند که با وجود زخمی عمیق از جنگ، هنوز به هم وفادار ماندهاند.
سید حسین، رزمندهای است که در جنگ دچار مجروحیت شیمیایی شده و با ۷۰ درصد جانبازی زندگی میکند. او حالا دیگر نمیتواند مثل گذشته راه برود و با خیلی از مشکلات جسمی دست به گریبان است، اما هنوز هم عاشق است؛ عاشق زنی که همه زندگیاش شده، اشکانه.
اشکانه دختری ساده، مهربان و صبور است که در کنار تمام سختیها و ناملایمات زندگی، به همسرش عشق میورزد و از او حمایت میکند. رابطه این دو، پر از احساسات عمیق و واقعی است؛ عشقی که با درد و رنج پیوند خورده و هر روز قویتر میشود.
یکی از نکات مهم کتاب این است که نویسنده سعی کرده مفهوم «عشق واقعی» را نشان دهد؛ عشقی که نه فقط در حرف و شعار، بلکه در عمل و در زندگی روزمره معنا پیدا میکند. اشکانه عاشقانه انتخاب کرده کنار سید حسین باشد، نه از سر ترحم، بلکه با قلبی پر از ایمان و امید.
ساختار داستان کمی خاص است؛ روایت بین گذشته و حال جابهجا میشود و از دیدگاه شخصیتهای مختلف نقل میشود، این باعث میشود خواننده بهتر بتواند احساسات و ذهنیات شخصیتها را درک کند و همراه آنها شود. خود نویسنده معتقد است این کتاب سیال ذهن است و پیچیدگیهای ساختاری خاص خود را دارد. با این که به نظر میرسد کتاب به شیوه خاص نگارش شده اما توانست به چاپهای متعدد برسد و همچنین در سال ۱۳۸۵ به عنوان یکی از آثار برگزیده کتاب سال دفاع مقدس معرفی شد. در این میان، نویسنده به فضای اجتماعی پس از جنگ هم نگاهی دارد و شرایط اجتماعی آن دوران را مورد بررسی قرار میدهد.
- در ادامه بخشهایی از کتاب را با هم مرور میکنیم:
«اشکانه به آرامی کنار تخت سید حسین نشست و دستش را گرفتو گفت: حسین، زندگی ما از وقتی که تو برگشتی، سخت شده. زخمهای جنگ فقط روی بدنت نیست، روی قلب و روح ما هم نشسته.. سید حسین سرش را به نشانه تایید تکان داد، اما گفت: اشکانه، نمیدونم چطور باید جواب محبت تو رو بدم. من که حتی نمیتونم مثل قبل راه برم.
اشکانه لبخندی زد و گفت: برای من مهم نیست چقدر زمین خوردی، یا چقدر زخم داری. تو هنوز همون مردی هستی که عاشقش شدم. تو هنوز زندهای و این یعنی معجزه. کمی سکوت کردند و سپس اشکانه ادامه داد: گاهی فکر میکنم عشق ما مثل همین زخمها عمیق و دردناکه، اما به ما قدرت میده که به زندگی ادامه بدیم. من این قدرت رو از تو میگیرم، و تو هم از من. صدای حسین لرزان بود: تو همیشه مثل یه فرشته کنارمی، اشکانه. بدون تو من هیچی نیستم. اشکانه اشک از چشمانش جاری شد، اما لبخند زد و گفت: همه ما یه روزهایی ضعف داریم، اما مهم اینه که هیچوقت دست همدیگه رو رها نکنیم».
اشکانه داستانی است که با زبان ساده و صمیمی، تصویری واقعی و پر احساس از عشق و زندگی پس از جنگ به ما میدهد. اگر دنبال داستانی هستید که هم پر از احساس باشد، هم واقعگرایانه و انسانی، این کتاب حتماً برایتان جذاب خواهد بود.
اشکانه
ابراهیم حسنبیگی









