متادخت | روایت‌هایی فراتر از اندیشه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دختران ایران

زمان مطالعه: ۳ دقیقه
کتاب دختران ایران
کتاب زندگی زنانی را روایت می‌کند که در تاریخ معاصر ایران نقش‌آفرینی کرده‌اند و با وجود گمنامی، با اراده‌ای راسخ، در عرصه‌های مختلف تأثیرگذار بوده‌اند.

به گزارش متادخت، کتاب «دختران ایران»، نخستین جلد از مجموعه «روایت زن ایرانی»، اثری است که به قلم جمعی از نویسندگان و به همت مجموعه «خانه هم‌بازی» به نگارش درآمده است. این کتاب با نگاهی مستند-داستانی، زندگی زنانی را روایت می‌کند که در تاریخ معاصر ایران نقش‌آفرینی کرده‌اند. این زنان، با وجود گمنامی در برخی موارد، با عزم و اراده‌ای راسخ، در عرصه‌های مختلف علمی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور تأثیرگذار بوده‌اند.

در این اثر، زندگی زنانی چون فاطمه خطیب، استاد فیزیک و فعال صلح؛ نیره عابدین‌زاده، قاضی و معاون دادستان عمومی و انقلاب مرکز خراسان رضوی؛ هاشمیه متقیان، قهرمان پارالمپیک؛ سپیده کاشانی، شاعر؛ نصرت‌بیگم امین، اولین بانوی مجتهده ایرانی؛ زهرا عجمیان، خواهر شهید روح‌الله عجمیان؛ مرضیه حدیدچی، اولین فرمانده سپاه و نماینده مجلس؛ زهرا صادقی، کارآفرین روستایی؛ شهیده طیبه زمانی، از بانوان شهید؛ زهرا اصغری، معلم؛ خیرالنسا صدخروی، بانوی فعال در پشتیبانی دفاع مقدس؛ عصمت احمدیان، کارآفرین موفق و فعال در پشتیبانی دفاع مقدس؛ مرجان نازقلیچ، اولین فرماندار زن ترکمن و شهیده حادثه منا؛ مریم قاضی سعیدی، مسئول گروه جهادی «حسنا» (حامیان مادران باردار)؛ و معصومه اسمعیلی، استاد دانشگاه، روان‌شناس و رئیس انجمن علمی مشاوره ایران، به‌صورت داستانی و جذاب به تصویر کشیده شده است.

این کتاب توسط جمعی از نویسندگان نوشته شده و بنای نویسندگان در این کتاب، وفاداری به پژوهش‌های انجام‌شده اعم از مصاحبه‌های شفاهی، منابع و مستندات مکتوب و چندرسانه‌ای بوده است. اما از آن‌جا که غالب کار روایت داستانی است، در پرداخت موقعیت‌ها، رویدادها و برخی از شخصیت‌ها، گاهی از تخیل نیز استفاده شده است.

 

بخش‌هایی از کتاب
«پله‌ها را دوتا یکی بالا رفتم. آفتاب هنوز روی نقاشی بچه‌ها پهن نشده بود. فرصت ایستادن و تماشای هرروزه را نداشتم. رویا را دادند به پدرش. صبح پیامک را خواندم و مثل کتری که آبش لمبر بزند، دلم سر رفت. چای دم کرده بودم عین عقیق، انگشت حلقه‌ کردم دور لیوان و نفس کشیدم که بوی هل حالم را جا بیاورد. به خودم آمدم و دیدم سرد است. وضو گرفتم تا دلم قرار بگیرد؛ یک جای کار می‌لنگید. سرباز پا چسباند، سر تکان دادم و خودم را به دستگیره در رساندم. هوا کم بود. پنجره را باز کردم. ابرهای خاکستری توی هم می‌سریدند و باد بوی برف ریخته روی شانه‌ی چنارها را با خودش می‌آورد. عین ترازوی نقش بسته روی میزم، هر لحظه یک طرف ذهنم سنگین می‌شد؛ شاید بچه خودش تصمیم به قتل گرفته، مثلا شاکی باشد از مادرش از چه شاکی باشد؟ چه می‌دانم، مثلا چرا آن عروسک را برایم نخریدی، بچه شدی نیره؟ بعد این همه پرونده‌ی قتل؟ اصلا دختر بچه‌ی هشت‌ساله از کجا فهمیده باید رگ مادرش را بزند؟

دل‌دل زدنم برای رویا بود. رویا که خواسته بود مادرش را توی بخواب بکشد، چاقو کشیده بود به گردنش. مادر پریده و دختر پس‌پس رفته بود. دایی رویا هم مصر بود که باید این جریان را به کلانتری گزارش دهد، چون رویا اولین بارش نبود و برادر، مرگ را دور سر خواهرش بو می‌کشید. اول به ما ارجاع دادند، اما قاضی کشیک تصمیم گرفت بچه را به پدرش بسپارد؛ ساده‌ترین کار ممکن. حالا من مثل مسافر ساک‌گم‌کرده، از صبح دل به تکان رویا بودم. اگر کسی دیگری پشت ماجرا باشد، که حتما هست، طعمه‌ بعدی کیست؟ خود رویا! این فکرها توی سرم می‌چرخید. جایی که اغلب متهم را می‌نشانند، نشستم. به میز قضاوت، بی‌آن‌که خودم را پشتش تصور کنم، زل زدم. کار همیشه‌ام بود. باید به جایشان فکر می‌کردم، به جایشان درد می‌کشیدم و حتی برایشان گریه می‌کردم؛ اما نه جلویشان! نمی‌شد جلوی زنی که شوهرش، پسر کوچکش را لباس نو پوشانده و از پل پرت کرده اما مارک شلوارش را نکنده بود تا فکر نکند جسد مال بچه‌ بی‌کس و کاری‌ست و گریه کرد

 

دختران ایران

 جمعی از نویسندگان

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط