به گزارش متادخت، چُپقش را روشن میکند و عصبانی به پشتی کهنه و رنگ و رو رفته اتاقش تکیه میزند. پیرزن همان گوشه کز کرده و از جایش تکان نمیخورد. احمد آقا نگاهی به هر دو میاندازد و میگوید:
- مشدی اکبر بیا بریم بیرون با هم حرف بزنیم، چرا قهر میکنی؟
- چه حرفی من دارم با تو بزنم؟ پاشو برو این همشیره بابات رو هم با خودت ببر.
- مشدی زشته این حرفا، شما سن و سالی ازت گذشته!
- همون سن و سالی ازم گذشته که این طوری گول تو رو خوردم. منه نادون با تو درد و دل کردم گفتم تنهام، همزبون دوران پیری ندارم، همه بچهها رفتن شهر هیچکس نیست ترو خشکم کنه، تو هم گفتی یه دختر خاله دارم فلانه و بهمانه، من هم خام حرفات شدم بهت وکالت دادم بری برام عقدش کنی! گفتی پنجاه سالش هم نشده الان دست این خانم رو گرفتی آوردی میگی دختر خالم شوهر کرده بود، عمهام رو برات عقد کردم تو فکر کردی با خر طرفی؟
- مشدی….
- حرف نزن پاش برو عمهات رو هم ببر.
احمد از جا بلند میشود، نگاهی به عمه پیرش میاندازد. دلش برای او میسوزد. فکر کرده بود با این کارش هم مش اکبر را از تنهایی نجات میدهد و هم عمه پیرش آخر عمری برای خود خانه و کاشانهای پیدا میکند. چهره پیرزن فشرده و درهم رفته است. معلوم است حرفهای مشدی اکبر برایش گران تمام شده.
- پاشو بریم عمه…
پیرزن نگاهی به مشدی که محکم به چُپقش پک میزند میکند و به زحمت از جا بلند میشود و زیر لب میگوید:
- خداحافظ!
هنوز به چارچوب در نرسیدهاند که مشدی اکبر صدایشان میکند.
- احمد آقا بمونید با هم حرف بزنیم.
خنده روی صورت احمد مینشیند. آرام طوری که مشدی نشنود از عمهاش میپرسد:
- میخوای بمونیم؟ یا بریم؟ مجبور نیستیها، یه صیغه محرمیت خونده شده، میشه باطلش کرد.
پیرزن بدون این که حرفی بزند به داخل اتاق بر میگردد.
پیوست:
ماده 1074 قانون مدنی: اگر وکیل از آنچه که موکل راجع به شخص و یا مهر با خصوصیات دیگر معین کرده تخلف کند صحت عقد متوقف بر تنفیذ موکل خواهد بود.









