وفا علی ادریس

نزدیک مرکز خرید که رسید ایستاد برگشت و پشت سرش را نگاه کرد و با خودش فکر کرد کاش مسجدالاقصی از این‌جا معلوم بود. زیر لب شهادتین را خواند. مرکز خرید مثل همیشه پر از صهیونیست بود.

به گزارش متادخت، نفس‌هایش را عمیق و با فاصله می‌کشید تا هم استرش‌اش را کنترل کند و هم توجه ماموران را به خوش جلب نکند. تمام ایست‌های بازرسی را به سلامت رد کرده بود و این آخرین ایست بازرسی بود. اگر می‌توانست چمدان را رد کند به موفقیت نزدیک می‌شد. دیگر نوبت او بود چمدان را روی میز گذاشت. مامور اشاره کر تا دست‌هایش را بالا ببرد تا او را بگردد. دلش پیش چمدان بود؛ امیدوار بود بخاطر زن بودنش به او شک نکند. مامور نگاهی غضبناک به او کرد:

  • کجا میری؟
  • می‌خوام چند روزی رو برم خونه خاله‌ام، خیلی دور نیست همین اطرافه.

سربازی که چمدان را بازرسی کرده بود اشاره کرد که چمدان را بردارد. لبخندی روی صورت وفا نشست؛ موفق شده بود اخرین پست بازرسی را هم رد کند. چمدان را برداشت و بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، راهی شد. کمی که دور شد چمدان را زمین گذاشت و گوشه‌ای نشست. کاش می‌توانست قبل از انجام عملیات به مسجد‌الاقصی برود. دلش هوای مادرش را کرده بود، می‌دانست بعد از کاری که می‌کند خانواده‌اش را آزار خواهند داد. قطره اشکی از گوشه چشمش پایین افتاد، راه دیگری وجود نداشت. آن‌ها هم مثل بقیه، همگی فدای فلسطین.

چمدان را برداشت، نمی‌ترسید؛ از روی احساس این تصمیم را نگرفته بود که حالا بترسد. زمانش رسیده بود. دختران فلسطین چیزی از پسرانش کم نداشتند. نزدیک مرکز خرید که رسید ایستاد. برگشت و پشت سرش را نگاه کرد و با خودش فکر کرد کاش مسجدالاقصی از این جا معلوم بود. زیر لب شهادتین را خواند. مرکز خرید مثل همیشه پر از صهیونیست بود. 26 سال در کشور خودش در چنگ صهیونیست‌ها اسیر بود و حالا می‌خواست مانند دشنه‌ای در قلب آنها عمل کند.

***

چند روز از عملیات گذشته بود، خبر منتشر شد و صهیونیست‌ها را در بهت فرو برد. اولین زن شهادت‌طلب فلسطینی توانسته بود با نقشه‌ای دقیق از میان پست‌های بازرسی نظامی عبور کند و یک صهیونیست را کشته و  تعدا زیادی از آنها را مجروح کند.

وفا کارش را خوب انجام داده بود.

دیدگاه خود را اینجا قرار دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط