منجلاب
20 دی 1401 1402-10-12 11:55منجلاب
- متادخت
- 20 دی 1401
- 3:09 ب.ظ
- No Comments
به گزارش متادخت، ترسیده بود، گوشه اتاق کز کرده و پتو را روی سرش کشیده بود و آرام آرام اشک میریخت. صدا هر لحظه بیشتر میشد، با خودش فکر میکرد چرا باید در خانه خودش امنیت نداشته باشد. بارها تصمیم گرفته بود که طلاق بگیرد ولی از حرف مردم میترسید. صدای خنده شیطانیاش بیشتر عذابش میداد.
شکستن شیشه تمام تنش را به رعشه انداخت. بلند شد و از سوراخ در بیرون را نگاه کرد. سیامک جوری مست بود که اگر یکی از هم پیالههایش قصد اتاق او را میکرد، توان ایستادن هم نداشت، چه برسد به این که بخواهد جلویش را بگیرد. یکی داشت تلوتلوخوران به سمت اتاقش میآمد، ترسید چند قدم عقب رفت. باید فکری میکرد به سمت کشوی میز آرایشش رفت و تیغ ابروی نحیفش را به دست گرفت. صدای کوبیده شدن در که آمد رنگ از چهرهاش پرید با این تیغ کاری از دستش بر نمیآمد. به سمت گوشی موبایلش رفت و شماره پلیس را گرفت…
***
قاضی نگاهی به سیامک کرد و بعد حکم را امضا و رو به دختر جوان کرد و گفت: «دخترم! لازم نیست برگردی به اون خونه، باید نفقهت رو هم تمام و کمال پرداخت کنه، به فکر یه جای امن باش برای خودت!»
سیامک خواست حرفی بزند اما وقتی نگاهش به نگاه سحر گره خورد، خجالت کشید. حق داشت که نخواهد پایش را در آن خانه بگذارد. عاشق سحر بود نمیخواست به هیچ قیمتی از دستش بدهد باید خودش را از این منجلابی که گیر کرده بود، نجات میداد.
پیوست:
ماده ۱۱۱۵ قانون مدنی: اگر بودن زن با شوهر در یک منزل متضمن خوف ضرر بدنی یا مالی یا شرافتی برای زن باشد، زن میتواند مسکن علیحده اختیار کند و در صورت ثبوت مظنهی ضرر مزبور، محکمه حکم بازگشت به منزل شوهر نخواهد داد و مادام که زن در بازگشتن به منزل مزبور معذور است، نفقه بر عهدهی شوهر خواهد بود.
مطالب مرتبط
همدم تنهایی
من و خواهرم که سواد درست و حسابی نداریم، روز عقد داداش عروس با وکالت اومد محضر، بعدا فهمیدیم که چه کلاهی سرمون رفته! اون دختره که به خواهرم نشون دادن رو به ما نداده بودن! یه پیرزن که یکی دو سالم از خودم بزرگتره رو عقد کردم.
دوست عزیزم
همینطور احمقانه فکر میکنی که هیچی نمیشی! من که میدونم تو از این پیرمرده خوشت نمیاد و برای پول زنش شدی. ازش بکن برو برای خودت یه زندگی خوب درست کن لذتشو ببر.
مجبورم کردی
اگر تو خونه خریدی و اون ماشینت عوض کردی بخاطر این بود که من خرج خونه رو دادم و تو هی پولهات جمع کردی، وام گرفتی حالا برای من شاخ شدی؟!
جراحی لعنتی
از همان سال اول دانشگاه عاشقش شدم. قیافه و برورویی هم نداشت اما نجابتش برای من همه چیز بود. اولینبار یکی از اساتید خانم را واسطه کردم تا در جریان علاقه من به خودش قرار بگیرد، اما خیلی راحت دست رد به سینهام زد…
خداحافظ برای همیشه
هومن از زندگی با حنانه خسته شده و میخواهد او را ترک کند، او دیگر تحمل وسواسهای فکری و بهداشتی حنانه را ندارد. حنانه معتقد است او چون مهریه ندارد هومن به خودش اجازه میهد با او این طور برخود کند.
منجلاب
20 دی 1401 1402-10-12 11:55آخرین مطالب
هوش مصنوعی و عدالت جنسیتی
30 آبان 1403ام غانم
30 آبان 1403نقش زنان در حوزه مقاومت بر اساس مدلهای اسلامی
30 آبان 1403مطالب پربازدید