بازگشت
6 اسفند 1401 1402-02-25 11:04بازگشت
- متادخت
- 6 اسفند 1401
- 9:09 ق.ظ
- No Comments
به گزارش متادخت، به بیرون نگاه میکنم، دخترک گلفروش توجهام را به خودش جلب میکند. چه صورت معصومی دارد، کاش چند شاخه گل برای سارا خریده بودم. فنجان قهوه را برمیدارم و به لبانم نزدیک میکنم. صفحه موبایل را روشن میکنم، یک ربعی از قرارمان گذشته، نکند تصمیم گرفته است که نیاید. قهوه را سر میکشم تلخیاش کامم را بیشتر تلخ میکند. بعضی وقتها تصمیمهای اشتباه چه ساده همه زندگی انسان را زیر و رو میکند.
نگاهم به دخترک گل فروش است که سارا از در کافه وارد میشود و یک راست سر میز میآید و مینشیند. به سردی جواب سلامم را میدهد. چشمانش دیگر مثل گذشته برق نمیزند. آهسته میگویم: چقدر خوشحالم که میبینمت، دلم خیلی برات تنگ شده بود. سرد و بیروح نگاهم میکند. باورم نمیشود این همان سارای دو ماه پیش باشد.
باید از یک جا شروع کنم.«ببین سارا میدونم از دست من دلخوری ولی خوشحالم که دعوتم رو قبول کردی. من باید ازت معذرتخواهی کنم، یه وقتهایی آدمها یه کارهایی میکنن که هیچ توجیهی نداره. تو این دو ماه که از هم جدا شدیم، تمام مدتی که داشتم کارهامو میکردم که از ایران برم هر روزش بدون تو برام مثل یک قرن گذشت. سارا من خوشحالم که خیلی زودتر از این که اتفاق بدی بیفته فهمیدم که نمیتونم بدون تو زندگی کنم.» سارا سرش را پایین میاندازد، احساس میکنم قطرات اشک به آرامی راهشان را از میان مژههای زیبایش پیدا کردهاند.
صدایش میکنم: «سارا جان، من قصدم ناراحت کردنت نیست. فقط میخوام که منو ببخشی و برگردی، من بدون تو هر جای این دنیا برم انگار که آوارهام.» سرش را بالا میآورد و میگوید: «خیلی سنگدلی آرش! تو تمام احساس و عشق منو کشتی.» دستم را جلو میبرم و دستانش را در دست میگیرم و ملتمسانه میگویم: «بذار جبران کنم.» در میان گریههایش میخندد. من هم میخندم «پس امشب شام خونه خودمون بخوریم باشه؟» سرش را به نشانه تایید تکان میدهد. سر میچرخانم، دخترک گل فروش هنوز همان جاست اگر بجنبم میتوانم چند شاخه گل برای سارا بخرم.
پیوست:
ماده 1148: در طلاق رجعی برای شوهر در مدت عده حق رجوع وجود دارد.
ماده ۱۱۴۹: رجوع در طلاق به هر لفظ یا فعلی حاصل میشود که دلالت بر رجوع کند مشروط بر این که مقرون به قصد رجوع باشد.
مطالب مرتبط
همدم تنهایی
من و خواهرم که سواد درست و حسابی نداریم، روز عقد داداش عروس با وکالت اومد محضر، بعدا فهمیدیم که چه کلاهی سرمون رفته! اون دختره که به خواهرم نشون دادن رو به ما نداده بودن! یه پیرزن که یکی دو سالم از خودم بزرگتره رو عقد کردم.
دوست عزیزم
همینطور احمقانه فکر میکنی که هیچی نمیشی! من که میدونم تو از این پیرمرده خوشت نمیاد و برای پول زنش شدی. ازش بکن برو برای خودت یه زندگی خوب درست کن لذتشو ببر.
مجبورم کردی
اگر تو خونه خریدی و اون ماشینت عوض کردی بخاطر این بود که من خرج خونه رو دادم و تو هی پولهات جمع کردی، وام گرفتی حالا برای من شاخ شدی؟!
جراحی لعنتی
از همان سال اول دانشگاه عاشقش شدم. قیافه و برورویی هم نداشت اما نجابتش برای من همه چیز بود. اولینبار یکی از اساتید خانم را واسطه کردم تا در جریان علاقه من به خودش قرار بگیرد، اما خیلی راحت دست رد به سینهام زد…
خداحافظ برای همیشه
هومن از زندگی با حنانه خسته شده و میخواهد او را ترک کند، او دیگر تحمل وسواسهای فکری و بهداشتی حنانه را ندارد. حنانه معتقد است او چون مهریه ندارد هومن به خودش اجازه میهد با او این طور برخود کند.
بازگشت
6 اسفند 1401 1402-02-25 11:04آخرین مطالب
هوش مصنوعی و عدالت جنسیتی
30 آبان 1403ام غانم
30 آبان 1403نقش زنان در حوزه مقاومت بر اساس مدلهای اسلامی
30 آبان 1403مطالب پربازدید